بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

تولد 3 سالگی

      تولد امسال بهار، از تصمیم تا اجرا با فراز و نشیب های زیادی مواجه شد. دلیلش هم تنهایی و نداشتن هیچ کمکی برای برگزاری بود. البته همسرم برای کمک اعلام آمادگی کرده بود ولی بازم به کمک تمام وقت یک نفر دیگه نیاز داشتم. برای همین با توجه به شرایط، هی نظرم در مورد چگونگی برگزاریش عوض میشد.           اولش تصمیم گرفتم که توی مهد قرآن بهار یک جشن کوچولو با حضور همکلاسی هاش بگیرم و یک جشن کوچیک هم توی خونه برای دوستان و اقوام بگیرم. بعدش به این نتیجه رسیدم که چرا دوباره کاری کنم. قرار شد که یک جشن توی خونه بگیرم که هم دوستان و اقوام باشن و هم همکلاسیهای مهدقرآن بهار. بعد ا...
27 بهمن 1393

باغ وحش

      از حدود دو سالگی بهار، براش یک مجموعه از عروسک های پلاستیکی حیوانات خریده بودم که خیلی بهشون علاقه داشت. این مجموعه شامل فیل، شیر، ببر، پلنگ، خرس، کرگدن، گورخر، زرافه و ... بود و برای خود من خیلی جذاب بودن چه برسه به بهار. همیشه اونا رو میاره و جلوی خودش مرتب می چینه روی زمین و کلی ذوق می کنه. یا اینکه از من میخواد که براش اونا رو بچینم.       تا اینکه چند ماه پیش احساس کردم اونقدر بزرگ شده که بتونم ببرمش تا زنده همین حیوونا رو ببینه و لذت ببره. البته اینو بگم که ما همیشه مخالف نگهداری حیوونا توی قفس هستیم و اعتقاد قلبی ما اینه که بهتره همه حیوانات توی محل زندگی اصلی و با آزادی زن...
2 بهمن 1393

سه سالگی و استقلال طلبی

      به هرحال سه سالگیه و شرایط خاص خودش. بچه ها معمولاً تو سه سالگی تغییرات بزرگی توی روحیات و رفتارشون دیده میشه. یکی از این تغییرات، به وجود اومدن حس استقلال طلبی و مالکیت نسبت به چیزای اطرافه. بهار هم از این قاعده مستثنا نیست. البته این تغییرات توی بهار خیلی زودتر از 3 سالگی اتفاق افتاد ولی الان دیگه تو اوج خودشه.       مثلاً هر چیزی رو میبینه میگه این مال منه. هر چیزی! یا همه کارا رو می خواد خودش انجام بده. میگه "من باید سفره رو بندازم."، "من بشقابها رو ببرم." و ...  از همه جالبتر اینکه دیشب باباش فیش آنتن تلویزیون رو باز کرده بود و داشت درستش می کرد که به...
10 دی 1393

سه ساله من تولدت مبارک

        چند وقتی هست که وبلاگ دخترم آپدیت نشده اما حالا که دخترم سه ساله شده، تصمیم گرفتم سه سال مادری ام را ورق بزنم، آنچنان سرگرم دخترم شده ام که دنیایم شده سرو کله زدن با بهار! مادری هایم این چند وقته خیلی سرش شلوغ شده، دو ماهی از پروسه پوشک گرفتن بهار میگذره اما هنوز موفقیت چندانی حاصل نشده. موندم باید چیکار کنم. به دلیل شیطنت زیادی که داره، حاضر نیست از بازی و بالاپایین پریدن هاش یک لحظه دست بکشه و بره دستشویی. برای همین هم بارها در طول روز خودشو خیس میکنه.        همه میگن خوبه که بچه شیطون باشه. میگن بهتر از اینه که همش یه گوشه بشینه. میگن شیطنتش به خاطر هوش زیادشه. نمیدونم چی بگم....
20 آذر 1393

بهار و سینما

      دیشب طلسم چند ساله رو شکوندیم و تونستیم بعد از 3 سال بریم سینما، البته این اولین تجربه بهار بود برای همین هم فیلم شهر موشهای 2 رو انتخاب کردیم که برای بهار جذاب باشه اما بازم همش دست و دلمون می لرزید نکنه نشینه، نکنه اذیت کنه و هزار تا اما و اگر دیگه!!!!!.... اما بهار اینقدر هیجان داشت که همش میگفت مامان بریم برنامه کودک نگاه کنیم و ...       نکته جالبش این بود که صندلی های سینما برای بچه سبک وزنی مثل بهار طراحی نشده و  بهار وقتی تکیه می داد، به دلیل اینکه بخش جلویی صندلی سبک می شد، صندلی تا می شد و ما هم مجبور بودیم وسایلمون رو صندلی بهار مثل وزنه قرار بدیم تا نیوفته  !!!!!! با این حا...
7 مهر 1393

عدالت بهاری

تو خونه ما معمولا با هزار ادا و ناز باید به بهار غذا بدیم. اما از موقعی که کتلت یا بقولی کباب رو دوست داره، سر سفره چیزی گیر ما نمیاد و ما با عدالت محض بهار مواجه میشیم. در حقیقت وقتی که بهار عاشق یک چیزی میشه دیگه نمیشه اون رو از عشقش جدا کرد!!!!! می خواهین عدالت واقعی بهاری رو ببینید؟ خوب خودتون تو عکس ببینید که ما چقدر بهره مندیم!      تازه این تقسیم بندی در حالت ایده آله، بار اول که فقط یه نصفه تو بشقاب من گذاشت، تو بشقاب باباش هیچی، مابقی توی بشقاب خودش!!!!!!!!!!!! هر از چند گاهی رحمی بدلش میومد و تیکه ای به من یا باباش میداد، فکر کن، اصلا یه وضعی   ...
23 شهريور 1393

عیدانه

ماه رمضان امسال رو بخیر و خوبی پشت سر گذاشتیم، امیدوارم بازم توفیق بندگی دست پیدا کنه و بتونیم توشه تقوی همراه خودمون کنیم. اما عید امسال یه چیز دیگه بود، عیدانه ما  به همراه دو وروجک که وقتی با هم بودن صدای خنده و شادی اونها فضای خونه مادر بزرگ رو پر کرده بود بدجور قند تو دل هر بیننده ای آب میکرد. این شد که بر آن شدیم حسابی به بهار و محمد خوش بگذرونیم. روز عید که واسه نماز رفتیم نماز، ولی من خیلی دوست داشتم ببرمش که تو دلم موند اما بخاطر سرما و نداشتن لباس گرم نبردیمش. اما محمد خیلی با مزه اومد کنار نمازگذارها نشست چادر سرش کرد و یه کتاب دستش گرفت و مرتب انگشت روی نوشته هاش میکشید انگار داره میخونه ! خیلی با نمک بود، بعدش رفتیم دیدن اق...
14 مرداد 1393

بمب خلاقیت

      وقتی که توی روزمرگی هات غرق شدی و فرصت نوشتن نداری، وقتی که حتی اگه وقت داشتی، حوصله نوشتن نداری، اگه هم حوصله داشته باشی وقتی میخواهی بنویسی میبینی دچار آلزایمر شدی و نوشتن سخت ترین کار دنیا میشه، وقتی که فراموش میکنی که داری با چه موجود خارق العاده ای زندگی میکنی، ناگهان موجودی به اسم بهار از راه میرسه و تو رو صد برابر شارژت میکنه و آلزایمرت بهتر میشه  !!!!!!!!!!...........       راستش این روزها درگیر روزمرگی هام بودم، اما الان که دارم مرور میکنم میبینم که چه قدر اتفاقات ریز و درشت افتاده که من از نوشتنشون غافل موندم. اما حالا دیگه وقت جبرانه!!!! از وقتی که توی خونه جدید اومدیم از اونجایی که ب...
18 تير 1393