بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

سه سالگی و استقلال طلبی

      به هرحال سه سالگیه و شرایط خاص خودش. بچه ها معمولاً تو سه سالگی تغییرات بزرگی توی روحیات و رفتارشون دیده میشه. یکی از این تغییرات، به وجود اومدن حس استقلال طلبی و مالکیت نسبت به چیزای اطرافه. بهار هم از این قاعده مستثنا نیست. البته این تغییرات توی بهار خیلی زودتر از 3 سالگی اتفاق افتاد ولی الان دیگه تو اوج خودشه.       مثلاً هر چیزی رو میبینه میگه این مال منه. هر چیزی! یا همه کارا رو می خواد خودش انجام بده. میگه "من باید سفره رو بندازم."، "من بشقابها رو ببرم." و ...  از همه جالبتر اینکه دیشب باباش فیش آنتن تلویزیون رو باز کرده بود و داشت درستش می کرد که به...
10 دی 1393

فرار کنیم!!!

       چند وقتیه که مادربزرگ بهار مهمون خونه ما شده و 3 نفری توی خونه اوقات خوشی رو سپری می کنیم. بهار هم که هر روز کلی واسه مادربزرگش دلبری میکنه و زیون میریزه. هر جمله ای که میخواد بگه، یه کلمه مادربزرگ هم بهش اضافه میکنه.       یکی از علایقی که همه بچه ها دارن، اما من اونو به صورت کاملاً تشدید شده توی بهار دیدم، علاقه به دنبال کردن و فرار کردنه. بهار ما به شدت علاقه داره که بدوه و فرار کنه و یکی دنبالش کنه. توی لحظاتی که داره فرار میکنه تا ما بگیریمش، فقط باید باشین و ببینینش که چه خنده های از ته دلی میکنه و با غش غش خنده هاش، هیجان خودش رو تخلیه میکنه.      ...
14 بهمن 1392

مکالمه بهاری...

*مکالمه بهاری:     مامان بزرگ زنگ میزنه، بهار گوشی رو طبق معمول بر میداره!     مکالمه شروع میشه.....     بهار: علو سلام و باقی همش سکوت و گوش فرا دادن     مامان بزرگ: طبق معمول کلی باهاش حرف میزنه .... آخرش چیزی بیشتر از این دو کلمه نصیبش نمیشه *مکالمه بهاریه بهاری:     مامان بزرگ زنگ میزنه، بهار گوشی رو طبق معمول بر میداره!     مکالمه شروع میشه.....     بهار:علو سلام خوبی و.......................     مامان بزرگ: به بهار میگه هوا اینجا خیلی سرده نیایی یه موقع....     بهار: بهار متاصل جواب ...
11 دی 1392

شیرین سخن

      آدم وقتی دختر دار میشه میگن دختر شیرین زبونه، ما هم لحظه شماری میکردیم ببینیم کی شیرین زبون میشه؟؟؟!!! الان دختر 21 ماهه من بالغ بر 300 کلمه رو بلده!!!!.......اعداد رو تا 10 داره یاد میگیره البته الان یک در میون بلده.       و در یادگیری کلمات، کارت های دید آموز بسیار کارآمد بود و بهار رو روزها کلی سرگرم میکنه و یکی یکی اونها رو از من میپرسه، الان تقریبا 90 درصد کارت هاش رو بلده و میگه که شامل حیوونها، وسایل و میوه ها هستش. حتما راجب وسایل آموزشی و پرورش خلاقیت یه پست میگذارم.       حالا ما موندیم و یه دختر شیرین زبون، که هر چی از شیرین زبونیاش بگم کم گفتم، کلمات ...
31 شهريور 1392

سونداژ مجرای اشکی

با وجود تمام دلگرانی هایی که یه مادر میتونه داشته باشه، از انجام عمل سونداژ بهار جون بسیار راضی هستیم. یکی از خوش برخوردترین و البته ماهرترین پزشک هایی که تا حالا دیده بودم، چشم بهار رو عمل کرد. عمل موفق آمیز بود و بدون هیچ گونه مشکل خاصی. اما اینکه به ما و بهار تو بیمارستان چی گذشت، باید بودید و می دیدید. صبح روز 13 مرداد، رفتیم بیمارستان و بعد از پذیرش رفتیم توی اتاقش. اونجا یه نی نی ناز دیگه هم اومده بود به اسم یاسمین سادات. من و مادر یاسمین سادات داشتیم راجب آب ندادن به بچه ها حرف میزدیم که یکدفعه بهار شروع کرد به بهانه گرفتن واسه آب. چند دقیقه ای از بهانه گیری های بهار نگذشته بود که برای بهار، گان آوردن. تا خواستیم گان رو تن ب...
15 مرداد 1392

معکوس کوچولوی من

بهار جون بیا بریم دَدر!!! بهار: می ره و یه کلاه پشمی بر سر میکنه یک سویشرت دستش میگیره و میگه بریم دَدَر مامانِش: بهار جون الان که هوا گرمه، حالا اون موقع که سرد بود ما بزور سرش میکردیم چند تاشم بی استفاده موند تا کوچیک شد اما حالا که هوا گرمه یه موقع هایی هم تو خونه سر میکنه و کلی در حال عرق ریختن کیفم میکنه بهار: در یخچال  رو باز میکنه و گریه میکنه  میگه که قطره هاش رو بهش بدم، یعنی آ+د و آهن و روی و ... مامانِش: عزیزم تازه خوردی نمیشه که هر موقع هوس کردی بخوری!!!! جالا قبل ترها اصلا حاضر نبود بخوره با هزار زور و گریه تو حلقش می ریختیم اما الان چنان کیفی میکنه از خوردنشون آدم هوس میکنه زبون روزه بهار: بهار رو...
2 مرداد 1392

مَماس اول وقت

خدایا شکرت!!!!!!! خدایا شکرت که همون کسی که باعث شده بود با تولدش، نماز هام یا آخر وقت باشه یا قضا بره!!! همون کس باعث شده که نمازم اول وقت بشه!!! بهار کوچولوی ما، تا صدای اذون رو میشنوه، میگه: " اَبَ (ا... اکبر)" بعدش میدوه میره سمت کشو و جا نماز برمیداره پهن میکنه و میگه: " مَماس" ما هم یه جانماز دیگه بر میداریم با دو تا چادر نماز و با هم مَماس میخونیم، مَماس  از نوع اول وقت خداییش خدا شکر گفتنم داره     ...
2 مرداد 1392

اندر حکایت تقلید

دیروز جمعه طبق معمول برای وسعت رزق داشتم ناخن میگیرفتم و بعد روی دستمال کاغذی می ریختمش، بهار اومد و ناخن گیر رو از من گرفت و شروع کرد به کشیدن روی ناخن هاش(این کار رو قبلاً هم انجام میداد) اما یهو دیدم داره ناخن گیر رو دستمال تکون میده!!!!یه لحظه هنگ کردم، بعد با باباش زدیم زیر خنده، آخه داشت ناخن هاش رو روی دستمال می ریخت خونه همسایه ما کسی زندگی نمی کنه، دیروز داشت صدای قفل و باز و بسته شدن در می اومد، رفتم از چشمی در نگاه کردم، از اون موقع بهار هر صدایی که می یاد، می ره سرش رو می ذاره روی در،  مثلا بیرون رو نگاه میکنه ...
7 ارديبهشت 1392