شبها در آرامش
شبها اینجا پر آرامشه! دیگه خبری از سر و صدای خونه سازی و مته نیست! دیگه لازم نیست قفل بزرگی روی تراس ببندیم از ترس اینکه مبادا کسی از تراس وارد خونه بشه! دیگه جای بازی برای بهار فراونه! دیگه از فاز استرس و نگرانی خارج شدم و دست و دلم به نوشتن میاد! ظاهرا با نبودنم دوستای گلم نگران شدن!
قربون خدا برم که بعد از این همه دردسر و گشتن، خونه خوبی پیدا کردیم، هر چند من معتقدم این روزیه بهار بوده که اینقدر خوب از آب دراومده! اما خوب خدا هم قربونش برم سنگ تموم میذاره و هر چی ازش میخواهی بیشترش رو هم میده یه موقع دلگیر نشی، آخه نه اینکه خیلی بزرگه اما غصه ام شده چرا بیشتر از این ازش نخواسته بودم. با خودم عهد کردم همیشه هر چیزی میخوام ازش بهترین باشه. انشاا... دفعه دیگه بریم خونه خودمون!...
ما بعد از کلی دردسر و گشتن تقریبا تو خیلی از مناطق تهران بالاخره خونه پیدا کردیم ولی خوب کلی هم دردسر کشیدیم تا خونه قبلی اجاره رفت. هر روز 1 الی 4 نفر بازدید کننده داشتیم و من هم باید خونه بچه داری رو مرتب میکردمراحتتون کنم پوستم کنده شد هی بهار نامرتب میکرد و من باید پشت سرش میدویدم. انگار مخصوصا بیشتر نامرتب میکرد، دیگه واقعا خسته شده بودم که توی دو روزی که رفته بودم عروسیه پسرخاله ام در نبود من یه زوج خونه رو پسندیدن و ما راحت شدیم از این دردسر!.....
اما برای خونه پیدا کردن هم با وجود بهار هم کلی دردسر کشیدیم! اما خوب خدا رو شکر ختم بخیر شد. ما تو این ماه کلی اتفاق برامون افتاده از اومدن مامانم از مکه بگیر رفتن مادر شوهرم کربلا، 2 تا عروسی داشتیم که یکیش درست شب اثاث کشی ما بود. اثاث کشی طی دو روز تموم شد چون اینقدر بد بارها رو بردن که کلی از بارها موند، کالسکه بهار هم شکست، البته امیدوارم درست بشه یه جورایی! این روزها مادر وپدرم تو اثاث کشی کمک حالمون بودن! بهار هم حسابی این روزها کیف کرد چون تونست با تمام وسایل خونه که تا حالا بهشون دست هم نزده بود کلی بازی کنه، انصافاً هم بازی هاش خلاقانه بود. البته کلی هم بی اشتها و بد غذا شده که امیدورام درست بشه!
خداییش خیلی از مناطق تهران رو رفتیم همه جا به طرز وحشتناکی گرون شده و من موندم یه زوج که بخوان از صفر شروع کنن چجوری میخوان تشکیل خانواده بدن! اینقدر زوج های جوون می اومدن ولی نمی تونستن این همه اجاره بدن و ناراحت برمیگشتن! امیدوارم خدا به همشون کمک کنه همونطور که به من و همسرم کمک کرد تا زندگیمون رو از صفر شروع کردیم بدون حتی یک ریال پشتوانه خانواده! البته خانواده همسرم نه تنها پشتوانه مالی ما نبودن بلکه به هیچ طریقی ما رو همراهی نکردن! به قول قدیمی ها ما هم خدایی داریم.