بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

بهار و سینما

1393/7/7 16:40
نویسنده : مامان بهار
958 بازدید
اشتراک گذاری

      دیشب طلسم چند ساله رو شکوندیم و تونستیم بعد از 3 سال بریم سینما، البته این اولین تجربه بهار بود برای همین هم فیلم شهر موشهای 2 رو انتخاب کردیم که برای بهار جذاب باشه اما بازم همش دست و دلمون می لرزید نکنه نشینه، نکنه اذیت کنه و هزار تا اما و اگر دیگه!!!!!.... اما بهار اینقدر هیجان داشت که همش میگفت مامان بریم برنامه کودک نگاه کنیم و ...

      نکته جالبش این بود که صندلی های سینما برای بچه سبک وزنی مثل بهار طراحی نشده و  بهار وقتی تکیه می داد، به دلیل اینکه بخش جلویی صندلی سبک می شد، صندلی تا می شد و ما هم مجبور بودیم وسایلمون رو صندلی بهار مثل وزنه قرار بدیم تا نیوفته تعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجب!!!!!! با این حال من با دستم تمام مدت مراقبش بودم.خندهخندهخندهخندهخنده.

      به هر حال بر خلاف تصور ما که فکر می کردیم اکثر زمان فیلم رو با بهار سر و کله بزنیم، در تمام مدت فیلم بهار سیخ نشسته بود و میخکوب فیلم شده بود. بعضی وقت ها تو صحنه های خنده دار همراه بقیه خنده های بلند می کرد و موقع سرود خوندن هاشون هم دست می زد. بعد از تموم شدن فیلم هم از ذوقش دوید بیرون از سالن و بی هدف اینور و اونور می دوید و ذوقش رو تخلیه می کرد.

سینما

      این تجربه برای ما شیرین و دوست داشتنی بود و به امتحانش می ارزید، به این می ارزید که فهمیدیم سبک وزن من بهار جونم چقدر بزرگ شده که می تونه با مامان و باباش بره سینما،فکر کن چه تصور شیرینیه !!!!!!

بهار و سینما

البته یه بدی که داشت اینه که تا عکسش رو می بینه میگه دوباره بریم سینما، موش بخونه!!!کچلکچل

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامانی یاسی
12 مهر 93 21:55
مامان سونیا
16 مهر 93 11:02
این خنده هایی که طعم عسل می دهند و قلب آسمان را آب می کنند ، ای کاش همیشه در چهره هایتان باقی بمانند ! روز کودک مبارک . . .
مامان بهار
پاسخ
مرسی عزیزم
لیلا
7 آبان 93 18:16
سلام خوشحال میشم به وبلاگم سر بزنی
مسافر
15 آبان 93 23:44
سلام عزیزم من یه معذرت خوای خیلی بزرگ به شما بدهکارم نمی دونی وقتی پیغامت رو فرستادی تو چه اوضاع بی ریختی بودم بچه ها و همسری همه سرماخورده و بیحال و .... .. پیغام دومت رو هم جواب دادم و بعد از اون گوشیم سقوط کرد و صفحه اش رفت چیزی توش دیده نمی شد بعد سه چهار روز یه تصویر مبهمی توش دیده میشد با سختی دیدم که پیغام دومم رفته تو پوشه پیش نوی و اصلا ارسال نشده خیلی ناراحت شدم هنوز هم گوشیم خرابه ببخش که نشد ببینمتون واقعا شرمنده شدم ببخش ما را در پناه خدا
مامان بهار
پاسخ
سلام عزیزم، ممنون بابت محبتت، من هم خیلی دوست داشتم ببینمتون اما خوب چون دو تا بچه داشتی نمی خواستم مزاحمت بشم، می دونم که سخته، اما آرزو میکنم هر چی زودتر همگیتون خوب شید، سالم و سر حال، راستش ما شنبه رفتیم سمت بجنورد . وگرنه اگه بیشتر میموندیم حتما جویای احوالت میشدم، البته من زودتر از اینا می خواستم خبرت کنم اما چون گوشیم رو عوض کردم شماره ات رو نداشتم ناراحت از این قضیه بودم که وقتی با همسرم در میون گذاشتم دیدم که در عین ناباوری شماره ات رو سیو داره، اما ظاهرا قسمت نبود همدیگه رو ببینیم، دعا کنید امام رضا ما رو دوباره بطلبه تا شاید اسباب دیدار فراهم شه، ناراحت اس ام اس نباشید که دو تا شون رسیدن به مقصد راستی من دارم بهار رو می برم مهد قرآن، اینا همش تاثیرات دوستی با شما بوده، من به داشتن دوستی مثل شما افتخار میکنم