بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

تولد 3 سالگی

1393/11/27 15:47
نویسنده : مامان بهار
1,235 بازدید
اشتراک گذاری

      تولد امسال بهار، از تصمیم تا اجرا با فراز و نشیب های زیادی مواجه شد. دلیلش هم تنهایی و نداشتن هیچ کمکی برای برگزاری بود. البته همسرم برای کمک اعلام آمادگی کرده بود ولی بازم به کمک تمام وقت یک نفر دیگه نیاز داشتم. برای همین با توجه به شرایط، هی نظرم در مورد چگونگی برگزاریش عوض میشد.

 

 

      اولش تصمیم گرفتم که توی مهد قرآن بهار یک جشن کوچولو با حضور همکلاسی هاش بگیرم و یک جشن کوچیک هم توی خونه برای دوستان و اقوام بگیرم. بعدش به این نتیجه رسیدم که چرا دوباره کاری کنم. قرار شد که یک جشن توی خونه بگیرم که هم دوستان و اقوام باشن و هم همکلاسیهای مهدقرآن بهار. بعد از کلی فکر در مورد تاریخ و نحوه برگزاری و ... دوستان گرفتار بودند و برای اون تاریخ نتونستند اوکی بدن. مادرهای همکلاسیهای بهار هم یا اون روز مسافرت بودند و یا نمی تونستند بیان و خلاصه آخرش تصمیم گرفتیم که فقط یک جشن کوچیک توی همون مهدقرآن بهار برای دوستاش بگیریم.

      از طرفی چون از جشن پارسال بهار برای مادرهای همکلاسیهاش خیلی تعریف کرده بودم و همه خیلی خوششون اومده بود، به خواست اکثریت تصمیم گرفتیم که از همون وسیله های پارسال استفاده کنیم و مجدداً جشن تولد با تم زنبوری براش بگیریم.

وسایل که روبراه بود فقط کمی نگران تنگ شدن لباسش بودم که اونم به لطف کم غذایی و لاغری بهار شاکیشاکیشاکیشاکی و اینکه تو این یک سال گذشته وزن چندانی نگرفته بود، لباسش هنوز براش کوچیک نشده بود.

      چند روز قبل از تولد، مادرشوهرم اومده بود خونمون و میشد بهار رو بزاریم پیشش و بریم برای انجام کارها. شب قبل از جشن با همسرم و با هماهنگی سرای محله رفتیم و کلاسش رو تزئین کردیم. وسائل سالاد اولویه و بادکنک و سایر وسائل لازم رو خریدیم. فرداش هم رفتیم سر کلاس و مادربزرگ بهار موند پیشش و من سریع رفتم کیکی که سفارش داده بودم رو بگیرم. حالا از شانس ما کیک حاضر نبود و بعد از کلی استرس بالاخره در آخرین لحظه کیک رسید.

      سریع با آژانس خودمو رسوندم و خداروشکر به موقع رسیدم. در نهایت یه جشن کوچولو ولی خیلی گرم و دوستانه در کنار دوستای بهار داشتیم که عکس های اونو اینجا میتونین ببینین.

      پذیرایی هم علاوه بر کیک، ساندویچ سالاد اولویه بود (که انصافاً خیلی خوشمزه شده بود) به همراه آبمیوه برای بچه ها و نسکافه برای مامان ها.

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (6)

ناهید
2 اسفند 93 22:28
سلام ماشالا چقدر شما باسلیقه اید خوشبحال بهارو همسرتون خیلی وقت بود که آپدیت نکرده بودین.فکرکردم کلا دیگه قرارنیست به وبلاگتون سر بزنید. راستش یکم هم نگرانتون بودم شما خانم فوق العاده مهربان و باصفایی هستید من نوشته هاتون رو خیلی دوست دارم. امسال خونه تکونی ندارم چون اوایل بهار تعویض خونه داریم شما چطور؟ موفق باشی عزیزم
مامان بهار
پاسخ
سلام ممنون که به وبلاگم سر زدین در مورد وبلاگ هم دیگه خونه جدید که اومدم کارهام زیاد شده اینه که خیلی فرصت وبلاگ ندارم در ضمن مشغولیت های دیگه مثل قلاب بافی و کلاس بردن های بهار که داره ژیمناستیک و مهد قرآن میره خیلی وقتم رو میگیره و همچنین خرید و وایبر هر از چند گاهی یه مطلب میذارم. خوشحالم خواننده پایه ثابتی چون شما دارم. در مورد خونه تکونی یه سری کارهام رو انجام دادم یه سری از کارا هم مونده که باید انجام بدم اما در کل چون اینجا خونه نوسازه و ما هم تازه این خونه اومدیم کار آنچنانی ندارم در و دیوارها هم تقریبا تمیزه خیلی زمان نمی بره هر چند احتمال میدیم که این خونه هم زیاد موندگار نیستیم خیلی هم خودم رو زحمت نمی دم تا ایشاله برم سر خونه خودم اونجا بترکونم در ضمن من اونقدرها که شما فکر میکنید مهربون و با صفا نیستم ولی به جرات میتونم بگم آدم با مرامی هستم سال خوبی رو برات آرزو میکنم
ناهید
2 اسفند 93 22:29
راستی تولد فرشته نازنینت مبارک
مامان بهار
پاسخ
خیلی ممنون
ناهید
19 فروردین 94 20:40
سلام لیلا جون سال جدیدت مبارک از وقتی من یادمه عکس پست ثابت و عکس پروفایل بهارجون همین هاییه که الان هست. مگه این جوجو بزرگ نشده؟ چرا عکس جدید نمی زاری دلم لک زده ببینم الان چه شکلی شده این فرشته کوچولو
مامان بهار
پاسخ
سلام سال نو شما هم مبارک اطاعت امر همین امروز عوضش کردم
ناهید
24 فروردین 94 21:13
عزیزززززززم ، چقدر نازه قربونش بره خاله ناهید ایشالا خدا برات حفظش کنه، فکر کنم دیگه کم کم وقت داشتن دومی شه!!!
مامان بهار
پاسخ
مرسی لطف داری، هووم دومی رو خوب گفتی ان شاله بهار که 4 ساله بشه، راستی شما اهل بجنورد هستین؟
مامان بهار
29 فروردین 94 9:14
سلام ناهید جون من ناراحت نشدم چرا باید ناراحت بشم در حال حاضر تو تقریبا تنها خواننده وبلاگ من هستی مرتب نظر میزاری و این باعث افتخار منه اما اینکه سوال کردم آخه ای پی شما مال بجنورد بود و چون همسر من هم بجنوردیه برام جالب بود همین در ضمن در مورد بچه دار شدنت فکر میکنم طب سنتی خیلی میتونه بهت کمک کنه امیدوار باش خدا بزرگه اگه بتونم کمکت کنم یا راهنماییت کنم خوشحال میشم
ĸoѕαr
31 فروردین 94 16:14
___♥♥♥ __♥♥_♥♥ _♥♥___♥♥ _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥ _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥ _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥ __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥ ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥ ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥ ____♥♥___♥♥__♥♥ ___♥___________♥ __♥_____________♥ _♥_____♥___♥____♥ _♥___///___@__\\__♥ _♥___\\\______///__♥ ___♥______W____♥ _____♥♥_____♥♥ _______♥♥♥♥♥ سلام وب شماعالیه من وقتی عکس کودک شمارو میبینم فکر میکنم اجی وبرادر خودمه راستی به وب منم بیایید واگه موافق بودیید تبادل لینک هم بکنیم مرسی
مامان بهار
پاسخ
ممنون عزیزم که به وب ما سر زدین منم خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشم خدا آجی و برادرگلتون رو حفظ کنه با افتخار لینک شدین