تولد 3 سالگی
تولد امسال بهار، از تصمیم تا اجرا با فراز و نشیب های زیادی مواجه شد. دلیلش هم تنهایی و نداشتن هیچ کمکی برای برگزاری بود. البته همسرم برای کمک اعلام آمادگی کرده بود ولی بازم به کمک تمام وقت یک نفر دیگه نیاز داشتم. برای همین با توجه به شرایط، هی نظرم در مورد چگونگی برگزاریش عوض میشد.
اولش تصمیم گرفتم که توی مهد قرآن بهار یک جشن کوچولو با حضور همکلاسی هاش بگیرم و یک جشن کوچیک هم توی خونه برای دوستان و اقوام بگیرم. بعدش به این نتیجه رسیدم که چرا دوباره کاری کنم. قرار شد که یک جشن توی خونه بگیرم که هم دوستان و اقوام باشن و هم همکلاسیهای مهدقرآن بهار. بعد از کلی فکر در مورد تاریخ و نحوه برگزاری و ... دوستان گرفتار بودند و برای اون تاریخ نتونستند اوکی بدن. مادرهای همکلاسیهای بهار هم یا اون روز مسافرت بودند و یا نمی تونستند بیان و خلاصه آخرش تصمیم گرفتیم که فقط یک جشن کوچیک توی همون مهدقرآن بهار برای دوستاش بگیریم.
از طرفی چون از جشن پارسال بهار برای مادرهای همکلاسیهاش خیلی تعریف کرده بودم و همه خیلی خوششون اومده بود، به خواست اکثریت تصمیم گرفتیم که از همون وسیله های پارسال استفاده کنیم و مجدداً جشن تولد با تم زنبوری براش بگیریم.
وسایل که روبراه بود فقط کمی نگران تنگ شدن لباسش بودم که اونم به لطف کم غذایی و لاغری بهار و اینکه تو این یک سال گذشته وزن چندانی نگرفته بود، لباسش هنوز براش کوچیک نشده بود.
چند روز قبل از تولد، مادرشوهرم اومده بود خونمون و میشد بهار رو بزاریم پیشش و بریم برای انجام کارها. شب قبل از جشن با همسرم و با هماهنگی سرای محله رفتیم و کلاسش رو تزئین کردیم. وسائل سالاد اولویه و بادکنک و سایر وسائل لازم رو خریدیم. فرداش هم رفتیم سر کلاس و مادربزرگ بهار موند پیشش و من سریع رفتم کیکی که سفارش داده بودم رو بگیرم. حالا از شانس ما کیک حاضر نبود و بعد از کلی استرس بالاخره در آخرین لحظه کیک رسید.
سریع با آژانس خودمو رسوندم و خداروشکر به موقع رسیدم. در نهایت یه جشن کوچولو ولی خیلی گرم و دوستانه در کنار دوستای بهار داشتیم که عکس های اونو اینجا میتونین ببینین.
پذیرایی هم علاوه بر کیک، ساندویچ سالاد اولویه بود (که انصافاً خیلی خوشمزه شده بود) به همراه آبمیوه برای بچه ها و نسکافه برای مامان ها.