بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

حال این روزهای ما

1391/6/19 10:59
نویسنده : مامان بهار
513 بازدید
اشتراک گذاری

این روزهای ما چه سخت و پر از مشغله شده!! چرا؟؟ به خاطر شیطنت های بیش از حد بهار خانوم.

فکر کنم دست هر چی پسره از پشت بستی؟؟!!!

وای خدایا دیروز دیگه رسماً از دستت آمپر چسبوندم بالا!!..... آخه مامانی!! صبر و تحمله مامان تا یه حدیه، ما هم که اصلاً از بیخ ناصبور

از در و دیوار مبل دائم میخوایی بکشی بالا! از دسته این مبل به اون مبل تا می رسی آخری و با چه زوری می خوایی خودت رو پرت کنی پایین، حالا هی بگو می افتی مگه به خرجت میرهمشغول تلفن

از تلویزیون آویزون می شی و با دکمه هاش بازی می کنی، واسه خودت کانال عوض میکنی، صدا کم و زیاد میکنی، ما هم که مهم نیستیم!

امشب دیدم که ساکتی خوشحال داشتم وبت رو چک می کردم یه دفعه دیدم واسه خودت همچین دستمال کاغذی می خوری، تا گفتم بهار با شیطنت خندیدی و فرار کردی(کلاً مدلت اینجوریه تا موقع شیطنت صدا میزنیم بهار! همینجوری می خندی دست و پاتو گم می کنی و فرار می کنی)

تا می خوام برم دستشویی گریه می کنی!! با آهنگ «حسنی ما یه دسته گل» سرتو گرم میکنم اما بازم فوری میآیی در دستشویی گریه که در و باز کنم

آخرشم می ترسم یه روز این اتفاق بیافته

در نقش جارو برقی می شی و درو می کنی، تازه زیر فرش و موکت رو هم میگردی

یه بازی با حال باهات انجام میدیم که کلی حال می کنی، تو روروئک که هستی از دور چشم تو چشت آهسته مییایم جلو بعدش بدو بدو می کنیم و میگیم بببهههاررر و تو هم از ته دل میخندی و با تمام هیجان و سرعت فرار می کنی خیلی کیف می ده هم به ما و بخصوص به تو

دیگه موقع شیر خوردنم که از سر و کول من بالا میری نمی دونم می خوایی بری کوه نوردی از من هی می کشی بالا!!! هی چپه میشی، خیلی دیدنیه، هر کی میبینه کلی چشاش گرد میشه

ولی الهی مامان قربونت بشه خیلی با علاقه تاتی می کنی، یه موقعهایی می دویی!!

دست دستی می کنی همچین که نگو دل بابایی رو حسابی بردی

راستی بهار چرا دیگه بابا نمی گی همش می گی ماما!! سر و تهتم می زنن بازم میایی بغل مامان بد جوری بهم وابسته شدی

جدیدنم که کلی عشق بازی می کنی هی نگاهم می کنی می خندی دست به سرو روم میکشی آآآی ی جانمی جانمی خلاصه شیرین شدی خفن

بهت میگم شٍه شٍه یعنی شیطونه شیرین. از دست شیطنتت بگریم یا واسه شیرینیت بخندم؟!!!

 

اینم یه بخش کوچکی از حال و روز ما!!!!.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

آشنا
19 شهریور 91 11:41
ای جانم. چقد دنبال بازی شو دوست داشتم. با روروئک فرار می کنه

ارزوی صبوري!! دارم براتون.
فک کنم بچه داری اونم با این سن ها از بارداری خیلی سخت تر باشه


بیشتر از سن شخصیت آدمها مهمتره، صبوری ویژگی یک مادره که من ذاتا نیستم اما با ممارست بهش خودم رو نزدیک میکنم یه موقعهایی از دستم در میره!!

mamane Ali
19 شهریور 91 14:08
چقدر ابن روزاتون شبیه این روزای ماست ! شیطونی از اونا و صبوری () از ما ! و البته ذوق کردن هم از اونا هم از ما !


آره واقعا همینطوره!!
مامان سونیا
19 شهریور 91 17:44
ای جونم به این دخمل شیطون بلا و دوست داشتنی مامانی صبر کن راه بیفته اونوقت تازه میفهمی صبوری یعنی چی بهار جون رو ببوس از طرف خاله

مرسی خاله جون