سفر پرماجرا - قسمت دوم
این روزها کمبود وقت و نداشتن اینترنت من رو از وبلاگم دور کرده! حالا که فرصتی پیش اومده به همراه قطره ای اینترنت، ادامه خاطرات سفرمون رو مرور می کنم. به سمت بجنورد که حرکت کردیم بهار خوابید و تقریبا تا برسیم خواب بود. شب ساعت 10 رسیدیم و بهار که دیگه بیدار شده بود از دیدن مادربزرگش واقعاً ذوق زده شده بود و از در و دیوار بالا می رفت.
شب که خیلی خسته بودیم به خاطر زیارتهای شبونه، تخت خوابیدیم. فردا بعد از ظهر عازم گشت و گذار شدیم اول رفتیم بوستان جاوید سر مزار بابای علی که فاتحه بخونیم که بهار خواب بود و اونجا تازه بیدار شد. بعد رفتیم یه گشت تو بازار زدیم و رفتیم آیینه خانه مفخم رو ببینیم که گفتن واسه تعمیرات فعلاً بازدید نداریم. آیینه خانه مفخم از آثار تاریخی و دیدنی بجنورده و محل حکومت سردار مفخم حاکم بجنورد بوده. اینم چند تا عکس از آیینه خانه مفخم:
بعدش رفتیم یه پارک قشنگ به اسم پارک آفرینش. اونجا حسابی خوش گذروندیم، هوا دیگه سرد شده بود و ما هم سردمون شد و رفتیم خونه. خونه که رفتیم بهار خانوم تا تونست کشمش (مِمِش) می خورد و کلی از کشمش ها رو پخش خونه می کرد. بعد که برگشتیم مادر بزرگش می گفت تا چند روز از تو خونه کشمش جمع می کرده.
فردا واسه ناهار رفتیم یه جای تفریحی خوش آب و هوا به اسم بش قارداش. «بش قارداش» به ترکی یعنی «پنج برادر». طبق یک افسانه در روزگاران قدیم پنج برادر در شهر بجنورد زندگی میکردند که به دلیل مخالفت با ظلم و ستم حکمران تحت تعقیب ماموران قرار داشتند. این پنج برادر به همراه هم گریختند و ماموران نیز آنها را تا این مکان تعقیب کردند. پنج برادر از خدا طلب کمک کردند، در این هنگام پنج سوراخ در کوه ایجاد شد که برادران به آنها پناه بردند و از سوراخها آب گوارایی جاری شد. تا سالها قبل و پیش از خشکسالیهای شدید تعداد چشمهها پنج عدد بود که تمامی آنها آب بسیار داشتند. اینطور که علی میگفت قبلاً اینجا یک استخر طبیعی بوده که با آب این چشمه ها تغذیه می شده و مردا میومدن اینجا شنا می کردن. اما الان فقط یک استخر تفریحی و آب نما داره و استخر شنا دیگه آب نداره. بش قارداش خیلی جای سرسبز و قشنگی بود که عکس هاش رو می تونین اینجا ببینین:
بعد از اونجا هم رفتیم پارک جنگلی بابا امان. بابا امان هم لقب امام زاده اسماعیل از برادران امام رضا(ع) هست که مقبره اش توی همین پارک جنگلی هست. یک چشمه آب و کلی استخرهای تزئینی و آب نماهای قشنگ هم درست کردن که واقعاً منظره قشنگی داره و جون میده برای پیک نیک. اینم از عکس های باباامان:
از بجنورد چیزهای خوش مزه ای هم خریدیم، نون چیریشی(داخل نون سبزی کوهی بنام چیریش بهمراه زرشک میزنن که خیلی خوش مزه است)، قطاب(داخل قطاب اسفناج و عدس بود، فوق العاده بود) و سمبوسه تنوری.
بعد از کلی گشت و گذار بابا هم ما رو گذاشت و رفت که دوستای قدیمیش رو ببینه. صبح جمعه راه افتادیم به سمت تهران، ساعت 10 رسیدیم گرگان و صبحانه خوردیم، هوا خیلی گرم و شرجی بود و بسرعت وسایل رو جمع کردیم و دوباره راه افتادیم اما اینقدر جاده قشنگ بود که قابل توصیف نیست بخصوص جاده بجنورد گلستان یکی از بی نظیرترین جاده های ایران از نظر زیبایی هست. از جنگل گلستان هم عبور کردیم و وارد خطه شمال شدیم. بعد از آمل یه جنگل بود که اونجا ناهار خوردیم یه جنگل خیلی قشنگ با تزئین آشغال و شیشه خورده. خیلی جای خطرناکی بود، چون بهار عادت داره آشغال ها رو برداره بیاره بده به باباش که بندازه سطل آشغال، و اونجا هم پر از شیشه شکسته!!!!
کاش آدم بزرگها هم مثل بهار بودن، شیفتی ناهارمون رو خوردیم و از مهلکه جان سالم بدر بردیم. توی راه ترافیک بدی بر خوردیم که یکم جلوتر رفتیم فهمیدیم مال راهیان نور بود که می خوان پیاده برن حرم امام و نصف بیشتر جاده رو گرفته بودن، واقعا که مسخره بود، اتوبان میزنیم وقت مردم هدر نره اما یه عده میان 1 ساعت وقت آدم رو تلف می کنن!!!
دیگه فکر کنم ساعت 8 بود رسیدیم تهران و سفر پر ماجرای ما به مقصد رسید. باورم نمی شد که با وجود شیطنت های بهار اینقدر سفر خوبی شده باشه. یه نکته خوب دیگه اینکه به برکت امام رضا بهار خوابیدنش و اذیتهاش بهتر شده و میوه هم از نوع هندونه و انگور میخوره که برای ما باعث افتخاره که بهار به میوه لب بزنه!!! به افتخارش هوراااا!!!!!!
ان شاا... بازم به این زودی بریم سفر و همینقدر بهمون خوش بگذره.