بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

ایام به کام است

این روزهای بهاری دارن زود میگذرن و دختر من داره 17 ماهه میشه! خدایا اینقدر این لحظات شیرین شدن که حیفم میاد بشینم پای نت، بیشتر وقتم با بهار میگذره!!! اینقدر داره دلبری میکنه که نگو! یه شب که باباش از خستگی روی مبل خوابش برده بود، من میوه آورده بودم، اما دخترم هی طالبی برمیداشت می ذاشت تو دهن باباش، هی انگشت می کرد داخل سیب می برد واسه باباش خلاصه محبت میکنه، میگن دختر مهربونه، بیخودی نگفتن دیگه.....!!!!! هفته پیش رفتیم بوستان گفتگو، این روزها که رفتن بیرون واسه ما دردسری شده، آحه همش بهار میخواد بره و یه جا بند نمی شه، یه توپ کوچیک برداشته بود هی پرتش میکرد می دویید طرفش، این دو ساعت کارش همین بود و ما هم سرگردان بدنبال وروجک...
18 ارديبهشت 1392

اندر حکایت تقلید

دیروز جمعه طبق معمول برای وسعت رزق داشتم ناخن میگیرفتم و بعد روی دستمال کاغذی می ریختمش، بهار اومد و ناخن گیر رو از من گرفت و شروع کرد به کشیدن روی ناخن هاش(این کار رو قبلاً هم انجام میداد) اما یهو دیدم داره ناخن گیر رو دستمال تکون میده!!!!یه لحظه هنگ کردم، بعد با باباش زدیم زیر خنده، آخه داشت ناخن هاش رو روی دستمال می ریخت خونه همسایه ما کسی زندگی نمی کنه، دیروز داشت صدای قفل و باز و بسته شدن در می اومد، رفتم از چشمی در نگاه کردم، از اون موقع بهار هر صدایی که می یاد، می ره سرش رو می ذاره روی در،  مثلا بیرون رو نگاه میکنه ...
7 ارديبهشت 1392

می نویسم از تو

دختر 1 سال و 4 ماهه من بدجور داره تقلید میکنه و این تقلید در حرف زدنش خیلی تاثیر گذاشته. تازگیها خیلی سریع و گاهی بدون اینکه ما ازش بخواهیم کلمه رو تکرار کنه خودش اون کلمه رو میگه. اینم یه کلکیسونشه: هاپو میگه : آپ آپ                              پیشیه میگه : مِیا مِیا جوجه میگه : جِی جِی                       بغل : بَبَل دوغ : دووخ        &n...
5 ارديبهشت 1392

سفر بهاریمون با بهارمون

      روز 28 ام انگار همین دیروز بود راستی چه زود گذشت!!! عازم سفر شدیم و رفتیم تا شب عید رو با پدر مادرم باشیم.       امسال بعد از سال تحویل تصمیم گرفتیم بریم اصفهان، آخه دلمون واسه خاطراتمون تنگ شده بود، البته خیلی دوست داشتیم یزد هم بریم اما وجود وروجکی به نام بهار همچین جسارتی به ما نمی داد. فردای سال تحویل رفتیم به سمت اصفهان، رفتیم سمت ستاد اسکان منتظر نوبتمون شدیم، تو این فاصله بهار همش در حال دویدن تو حیاط مدرسه بود و ما رو هم دنبال خودش می کشوند، هر بچه ای هم که می دید می خواست بال در بیاره و می دوید به سمتش، اما هیچ بچه ای تحویلش نمی گرفت، فدای دل مهربونت بشم عسلم که اینقدر زود می...
19 فروردين 1392

نوروز تان پیروز

بهار آمد از دورترین فاصله های نم زده دلبستگی. بهار می آید، همیشه، در همه حال و در همه سال! بهاری بودنت را با تمام وجود استشمام می کنم. بهار نازنینم! نامت را بهار نامیدم ،تا همیشه در تفسیر تحول زندگی سرودی آتشین بسرایی و به یاد داشته باشی که زیبایی ترین معجزه خدا بر روی زمین، بهار است. همیشه جان و روانت بهاری باد! دوستان عزیز پیشاپیش این عید سعید وخجسته را تبریک عرض می کنم! نوروزتان پیروز، هر روزتان نوروز!   ...
5 فروردين 1392

صعودی شیطنت بار

برای یک لحظه از بهار غافل میشی، بعد مدت کوتاهی میبینی که داره صدات میزنه:"مممااا مممااان" بعد از اینکه چند بار صدات کرد، میری دنبالش ببینی کجاست، تو اتاقش میری، چشمت رو باز می کنی یه دفعه جا می خوری. تنت از شیطنت های بهاری می لرزه میگین مگه چی دیدم؟؟؟ خودتون ببینید، خودتونم قضاوت کنید!!!   به روایت تصویر:   "هر چی میگم بهار بیا پایین میگه: نووچچچ"   سرگرم بیرون انداختن جوراباش از داخل قفسه ها اینم صعود شیطنت بار بهار خانوم که نمی دونم چجوری بالا رفته بود ...
19 اسفند 1391