بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

بهار و مامان بزرگ

1391/12/3 15:13
نویسنده : مامان بهار
309 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از یه هفته مهمون داری(مادر شوهرم) و یه هفته بی اینترنتی، بالاخره قسمت شد وبلاگ دخترم آپدیت بشه!

راستش مسائل دیگه از جمله کارهای خطرناک بهار هم باعث شده که دغدغه هام بیشتر هم بشه و فکرم آزاد نیست! حالا واستون نعریف میکنم!

مامان بزرگ بهار بعد یک سال از دیدن بهار دوباره اومد دیدنش! دقیقاً پارسال بهار 2 ماهش بود که اونو دیده بود و با اومدن دوباره به تهران دیدار تازه کرد! بهار نازم هم که کم پیش میاد با کسی غریبی کنه اینبارم رو سفیدمون کرد و از همون اول که تو ماشین همدیگه رو دیدن شروع کرد به دالی و خنده!

تو این یه هفته از سر و کولش همچین بالا رفت که نگو! موبایلش رو می گرفت شروع می کرد به عَلو عَلو کردن و عکس گرفتن اونم مجبور می شد هی قایمش کنه، تسبیحش هم در امان نبود تا می خواست صلوات بفرسته بهش اَمون نمی داد. موقع نماز خوندنش که فکر کنم همش داشت از دست کارهای بهار می خندید! هی می رفت چادرش رو کنار می زد تا مهر رو پیدا کنه بعدش می رفت تو صورتش می خندید، خلاصه حکایتی بود.

دخترم کلی تغییر کرده و بزرگ شده، چیزهای جدید یاد گرفته:

لی لی حوضک می کنه و می گه : لی لی...

یاد گرفته می گه: آب..

تا می گیم ساعت کو، ساعت رو نشون می ده و می گه: اَت..

همچنان آهنگی رو که خودش ساخته رو می خونه: دِی دا دِی، دِی دااا دِی، دِی دا، دِییی دا، دِی دا دِی...

بعضی اعضای بدن رو یاد گرفته. گوش و دماغ و لب و چشم و مو رو یاد گرفته و نشون میده.

یاد گرفته مکعب های آموزشی رو روی هم بچینه، بعدش تا میگیم آفرین واسه خودش دست می زنه!

یه تغییر مهم اینه که دندونهاش همینجور دارن در میان و بالطبع بسیار بد غذا شده(دندون پایین سمت چپ، دومی و دندون آسیاب بالا سمت راست دراومده و آسیاب سمت راستش هم در حال در اومدنهنیشخند)

بهش میگم بیا غدات رو بخور میگه: نَننههه!! البته با آهنگ مختلف میگه از بیانش عاجزم باید شنید

نه رو جدیدا زیاد بکار می بره میگم بریم لالا، میگه ننهههه!! و همینطوری آثار لجبازی و استقلال رو به چشم خودم دارم میبینم.

می ره تو اتاقش یه کوسن بر می داره سرش روش می ذاره بعد صدام میکنه مامان، یعنی بیا بخوابونم

 مادر بزرگت برات کلی چیز میز بافته و آورده که خیلی خوشگلن و تو هم کلی ذوقشون رو کردی.

 حالا بریم عکس ببینیم!

این کلاه رو زن عموت برات بافته

بهار و کلاه

 

بهار در حال لیمو شیرین دادن به مادر بزرگ واسه تشکرخنده

بهار و لیمو شیرین

 

این لباس رو مامان بزرگت واست بافته و همینطور این روتختی خوشگل رو

بهار و لباسشبهار و  عروسکش

 

این عروسک ها هم کار دست مادربزرگه

بهار و عروسکشبهار و رو تختیش

 

اینم آثار کبودی روی صورت بهار (لپ راستش)، البته داره خوب میشه، ولی خدا رحم کرد دماغش نشکست با صورت خورده بود به لبه پاتختی!!استرس

اینجاست که میگم شیطنت هاش خطرناکن آخ

بهار و کبودی صورتش

قربون اون نگاهت بشم همه زندگیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

شقایق مامان آرشا
4 اسفند 91 19:10
ای جونم.کادوهت مبارک همش بهت میادخاله قربونت چرا اینجوری کردی خودتووووو
زهره مامان آریان
12 اسفند 91 7:39
شیطونک خاله یه کمی برام آهنگ میزنی؟؟؟
راستی رو تختی خیلی خوشکله ها.دستشون درد نکنه


تو زمینه آهنگ استعدادش به باباش رفته، از همین الان باید واسه این استعدادش یه فکری بکنم، این استعدادش خانوادگیه
رو تختی هم همیشه آرزوی همچین چیزی داشتم.مادر شوهرم با سن 65 سال اونو بافته، با اینکه سالی یکبار میاد تهران اما کلی بهمون حال داد
مامان مریم
12 اسفند 91 11:56
وای دست مادربزرگ درد نکنه..چقد قشنگن...مبارکتون باشه

مرسی عزیزم، بهار 9 امین نوه مامان بزرگش هست و واسه بقیه با ماشین بافته واسه بهار با دست، انگار نوه 9 امی هم اگه باشه بازم شیرینه!!!