بهار و مامان بزرگ
بعد از یه هفته مهمون داری(مادر شوهرم) و یه هفته بی اینترنتی، بالاخره قسمت شد وبلاگ دخترم آپدیت بشه!
راستش مسائل دیگه از جمله کارهای خطرناک بهار هم باعث شده که دغدغه هام بیشتر هم بشه و فکرم آزاد نیست! حالا واستون نعریف میکنم!
مامان بزرگ بهار بعد یک سال از دیدن بهار دوباره اومد دیدنش! دقیقاً پارسال بهار 2 ماهش بود که اونو دیده بود و با اومدن دوباره به تهران دیدار تازه کرد! بهار نازم هم که کم پیش میاد با کسی غریبی کنه اینبارم رو سفیدمون کرد و از همون اول که تو ماشین همدیگه رو دیدن شروع کرد به دالی و خنده!
تو این یه هفته از سر و کولش همچین بالا رفت که نگو! موبایلش رو می گرفت شروع می کرد به عَلو عَلو کردن و عکس گرفتن اونم مجبور می شد هی قایمش کنه، تسبیحش هم در امان نبود تا می خواست صلوات بفرسته بهش اَمون نمی داد. موقع نماز خوندنش که فکر کنم همش داشت از دست کارهای بهار می خندید! هی می رفت چادرش رو کنار می زد تا مهر رو پیدا کنه بعدش می رفت تو صورتش می خندید، خلاصه حکایتی بود.
دخترم کلی تغییر کرده و بزرگ شده، چیزهای جدید یاد گرفته:
لی لی حوضک می کنه و می گه : لی لی...
یاد گرفته می گه: آب..
تا می گیم ساعت کو، ساعت رو نشون می ده و می گه: اَت..
همچنان آهنگی رو که خودش ساخته رو می خونه: دِی دا دِی، دِی دااا دِی، دِی دا، دِییی دا، دِی دا دِی...
بعضی اعضای بدن رو یاد گرفته. گوش و دماغ و لب و چشم و مو رو یاد گرفته و نشون میده.
یاد گرفته مکعب های آموزشی رو روی هم بچینه، بعدش تا میگیم آفرین واسه خودش دست می زنه!
یه تغییر مهم اینه که دندونهاش همینجور دارن در میان و بالطبع بسیار بد غذا شده(دندون پایین سمت چپ، دومی و دندون آسیاب بالا سمت راست دراومده و آسیاب سمت راستش هم در حال در اومدنه)
بهش میگم بیا غدات رو بخور میگه: نَننههه!! البته با آهنگ مختلف میگه از بیانش عاجزم باید شنید
نه رو جدیدا زیاد بکار می بره میگم بریم لالا، میگه ننهههه!! و همینطوری آثار لجبازی و استقلال رو به چشم خودم دارم میبینم.
می ره تو اتاقش یه کوسن بر می داره سرش روش می ذاره بعد صدام میکنه مامان، یعنی بیا بخوابونم
مادر بزرگت برات کلی چیز میز بافته و آورده که خیلی خوشگلن و تو هم کلی ذوقشون رو کردی.
حالا بریم عکس ببینیم!
این کلاه رو زن عموت برات بافته
بهار در حال لیمو شیرین دادن به مادر بزرگ واسه تشکر
این لباس رو مامان بزرگت واست بافته و همینطور این روتختی خوشگل رو
این عروسک ها هم کار دست مادربزرگه
اینم آثار کبودی روی صورت بهار (لپ راستش)، البته داره خوب میشه، ولی خدا رحم کرد دماغش نشکست با صورت خورده بود به لبه پاتختی!!
اینجاست که میگم شیطنت هاش خطرناکن
قربون اون نگاهت بشم همه زندگیم