بهار بدو بیا
بهار من توی اواخر سه ماهگیش بود که شروع کرد به برگشتن, اما تا یه ذره میگذشت شروع میکرد به گریه کردن که چرا نمیتونه جلو بره, دستاشو کنارش مثل بال های هواپیما نگه می داشت، انگار که داره پرواز می کنه. همش نگران بودم که نکنه دیرتر از زمان معمولش سینه خیز رفتن رو شروع کنه و کی حرکت می کنه و ... (از همین نگرانی هایی که همه مامان ها دارد).
اما کم کم ....
بهار من توی اواخر سه ماهگیش بود که شروع کرد به برگشتن, اما تا یه ذره میگذشت شروع میکرد به گریه کردن که چرا نمیتونه جلو بره, دستاشو کنارش مثل بال های هواپیما نگه می داشت، انگار که داره پرواز می کنه. همش نگران بودم که نکنه دیرتر از زمان معمولش سینه خیز رفتن رو شروع کنه و کی حرکت می کنه و ... (از همین نگرانی هایی که همه مامان ها دارد).
اما کم کم یاد گرفت که دستاشو جلو بذاره, بعد رو دستاش وایساد و کم کم یاد گرفت خودشو جلو بکشه. خیلی لحظات قشنگی بود.....
اما الان بهار جونم کافیه اراده کنه و بهش بگی بهار بدو بیا مثل بنز خودشو میرسونه به هر جا دوست داشته باشه!!!!!!!!!! کافیه یک چیزی که براش کنجکاوی ایجاد کرده اون سر اتاق باشه، تو 2 ثانیه از اینور اتاق میره اونور اتاق. خونمون شده مسجد. هیچ چیز رو نمی تونیم بزاریم روی زمین. همه چیز و از دست بهار گذاشتیم رو کمد و اوپن و ...
اینم چندتا عکس از مراحل غلت زدن و سینه خیز رفتن بهار. ببخشید که عکس ها کمی تاره آخه بهار یک لحظه ثابت نمی مونه، همش در حال تکون خوردنه
اولین غلت بهار
جلو رفتن به سبک بهار (مدل غورباقه ای)
وقتی از تلاش برای جلورفتن خسته میشد، در جا دراز می کشید و استراحت می کرد
در حال تلویزیون دیدن
با سرعت رو به جلو (تازه اردکش رو هم به عنوان مسافر سوار کرده)
بچه ها رشد میکنند, خیلی سریع ,نمودار رشد و حرکتشون میشه خاطره ای قشنگ