بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

آب خوردن جیگر من

تو این روزهای گرم تابستون آب خوردن جیگر من دیدنیه دو سه قاشق اول رو که می خوره اونم با هزار زور و زحمت دیگه شروع می کنه به قرقره کردن آب دیگه واقعا آدم نمیدونه که چکار باید کرد فداش بشم الهی....!!!!! حالا دیگه با نظر دکتر بهش آب هندونه و شربت سکنجبین و  عسل میدیم دیگه خدا رو شکر اینا رو خوب می خوره ...
27 تير 1391

بازی و سروصدا تو مطب دکتر

دیروز بهار رو برای مشاوره در مورد بعضی از مسائل، بردیم یه کلینیک طب سنتی. با اینکه هوا خیلی گرم بود و معمولاً بهار تو گرما خیلی بی قراری می کنه، اما دیروز از همیشه سرحال تر به نظر می رسید. تو بغلم نشسته بود و با زبون کودکانه خودش با صدای بلند اَدَ بَدَ دَدَ ... می کرد. خلاصه اینقدر اونجا رو رو سرش گذاشته بود که منشی، ما رو که نوبت قبلی نداشتیم و قرار بود بین مریض ها بریم، زودتر از اون بنده خدایی که 20 روز پیش وقت گرفته بود، فرستاد پیش دکتر. بالاخره این شیطنت و سروصدای بهار یه جایی به درد ما خورد. ...
25 تير 1391

سقوط آزاد

دو روز یش بود که بهار دختر گلم رو تخت تنها گذاشتم دویدم  اما چند ثانیه نگذشته بود که داد دخترم به هوا رفت خدا رو شکر کنار تخت بالش گذاشته بودم اما  از اون روز تصمیم گرفتم خاطرات بهار رو بنویسم که امروز موفق شدم این سقوط آزاد به خیر گذشت و شد یه خاطره حالا دیگه دخترم وبلاگ داره و این ماجرا باعث شد از 8 ماهگی دیگه رو تخت خودش بخوابه   ...
23 تير 1391