بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

صعودی شیطنت بار

برای یک لحظه از بهار غافل میشی، بعد مدت کوتاهی میبینی که داره صدات میزنه:"مممااا مممااان" بعد از اینکه چند بار صدات کرد، میری دنبالش ببینی کجاست، تو اتاقش میری، چشمت رو باز می کنی یه دفعه جا می خوری. تنت از شیطنت های بهاری می لرزه میگین مگه چی دیدم؟؟؟ خودتون ببینید، خودتونم قضاوت کنید!!!   به روایت تصویر:   "هر چی میگم بهار بیا پایین میگه: نووچچچ"   سرگرم بیرون انداختن جوراباش از داخل قفسه ها اینم صعود شیطنت بار بهار خانوم که نمی دونم چجوری بالا رفته بود ...
19 اسفند 1391

چکیده ای از شیطنت های بهار

بهار جونم 7 امین دندونش دراومد و ما دیر فهمیدیم. از بالا سمت چپش چهارمین دندون مشاهده شد. اما این چند وقت نتونستم عکس های مناسبی از بهاری بگیرم، بعلت شیطنت فراوان و کند بودن سرعت عکس گرفتن موبایلم، با هر تکون هم که عکس هاش تار میشه. تو این چند وقت عکس های کم کیفیتی ازش گرفتم که تصمیم گرفتم همونها رو بذارم تا شما هم بفهمید چقدر شیطونه این جیگر!! بهار در حال کاراته کاری با غذا   بعد از خوردن دو لقمه از جاش بلند میشه و میخواد خودش رو پرت کنه پایین   عاشق کلاه باباشه   اینجا هم ذوق جلیقه تازه اش رو داره(کادو دختر عمه ام )   بهار روابط اجتماعیش من رو شگفت زده کرده با بچه های بزرگتر از خو...
12 بهمن 1391

هوار هوار شیطونی

به تازگی از دست شیطنت های بهار اینقدر خسته می شم که یه موقع هایی نزدیکه ضعف کنم!!خیلی انرژی می بره کنترلش! بعیدم نیست این وزن نگرفتنش بخاطر همین شیطنت باشه. کارهای جدیدم که یاد گرفنه! دو سه روزه نی نای نای میکنه، از مبل بالا می کشه (البته به کمک بالشت) چیزی نمونده بدون اونم بالا بکشه ، در گاز و میخواد باز کنه و پا بلندی میکنه دکمه هاشم بگیره!! یه اخلاق باحال داشتی، که بین این همه شیطونی خیلی بهم حال میده، وقتی می خواستیم نماز بخونیم، تو ساکت یه گوشه می نشستی یا تو روروئک آروم فقط نگاه میکردی تا نماز تموم شه، بعدش تا دستامون رو واسه ا.. اکبر تکون میدادیم می فهمیدی که تموم شده و می ختدیدی. الان یه تفاوت بزرگ کردی و اونم اینه که میری سراغ ...
28 شهريور 1391

حال این روزهای ما

این روزهای ما چه سخت و پر از مشغله شده!! چرا؟؟ به خاطر شیطنت های بیش از حد بهار خانوم. فکر کنم دست هر چی پسره از پشت بستی؟؟!!! وای خدایا دیروز دیگه رسماً از دستت آمپر چسبوندم بالا!!..... آخه مامانی!! صبر و تحمله مامان تا یه حدیه، ما هم که اصلاً از بیخ ناصبور از در و دیوار مبل دائم میخوایی بکشی بالا! از دسته این مبل به اون مبل تا می رسی آخری و با چه زوری می خوایی خودت رو پرت کنی پایین، حالا هی بگو می افتی مگه به خرجت میره از تلویزیون آویزون می شی و با دکمه هاش بازی می کنی، واسه خودت کانال عوض میکنی، صدا کم و زیاد میکنی، ما هم که مهم نیستیم! امشب دیدم که ساکتی خوشحال داشتم وبت رو چک می کردم یه دفعه دیدم واسه خودت همچین دستمال کا...
19 شهريور 1391

یک فرشته شیطون

دیروز داشتم پست مربوط به مسابقه لبخند یک فرشته رو می نوشتم و بهار هم طبق معمول تو بغلم نشسته بود و داشت شیطونی می کرد، آخه چند وقت پیش یک عکسی دیده بودم که توش یه خانمی داشت با لب تاپ کار می کرد و بچش هم رو پاش خوابیده بود و اون خانم هم موس رو گذاشته بود رو پشت بچش. خلاصه منم فکر کردم میشه با این دختر شیطون هم از این کارا کرد که ناگهان ...   دیروز داشتم پست مربوط به مسابقه لبخند یک فرشته رو می نوشتم و بهار هم طبق معمول تو بغلم نشسته بود و داشت شیطونی می کرد، آخه چند وقت پیش یک عکسی دیده بودم که توش یه خانمی داشت با لب تاپ کار می کرد و بچش هم رو پاش خوابیده بود و اون خانم هم موس رو گذاشته بود رو پشت بچش. خلاصه منم فکر کردم میشه با...
31 تير 1391

آب خوردن جیگر من

تو این روزهای گرم تابستون آب خوردن جیگر من دیدنیه دو سه قاشق اول رو که می خوره اونم با هزار زور و زحمت دیگه شروع می کنه به قرقره کردن آب دیگه واقعا آدم نمیدونه که چکار باید کرد فداش بشم الهی....!!!!! حالا دیگه با نظر دکتر بهش آب هندونه و شربت سکنجبین و  عسل میدیم دیگه خدا رو شکر اینا رو خوب می خوره ...
27 تير 1391