هوار هوار شیطونی
به تازگی از دست شیطنت های بهار اینقدر خسته می شم که یه موقع هایی نزدیکه ضعف کنم!!خیلی انرژی می بره کنترلش! بعیدم نیست این وزن نگرفتنش بخاطر همین شیطنت باشه.
کارهای جدیدم که یاد گرفنه! دو سه روزه نی نای نای میکنه، از مبل بالا می کشه (البته به کمک بالشت) چیزی نمونده بدون اونم بالا بکشه، در گاز و میخواد باز کنه و پا بلندی میکنه دکمه هاشم بگیره!!
یه اخلاق باحال داشتی، که بین این همه شیطونی خیلی بهم حال میده، وقتی می خواستیم نماز بخونیم، تو ساکت یه گوشه می نشستی یا تو روروئک آروم فقط نگاه میکردی تا نماز تموم شه، بعدش تا دستامون رو واسه ا.. اکبر تکون میدادیم می فهمیدی که تموم شده و می ختدیدی. الان یه تفاوت بزرگ کردی و اونم اینه که میری سراغ مهر و تسبیح، و بازم حسابی شیطونی میکنی!
این عکس یکی از تلاشهای بهاره برای بالا کشیدن!
هر جور ماست رو امتحان کردم بدت میومد(sevenو...)، حالا کاشف بعمل اومده که ماست ترش دوست داری اونم از نوع غیر پاستوریزه،کلاً عاشق ترشیجاتی، به بابات رفتی
لطفاً برای دیدن بقیه به ادامه مطلب بروید...
به تازگی از دست شیطنت های بهار اینقدر خسته می شم که یه موقع هایی نزدیکه ضعف کنم!!خیلی انرژی می بره کنترلش! بعیدم نیست این وزن نگرفتنش بخاطر همین شیطنت باشه.
کارهای جدیدم که یاد گرفنه! دو سه روزه نی نای نای میکنه، از مبل بالا می کشه (البته به کمک بالشت) چیزی نمونده بدون اونم بالا بکشه، در گاز و میخواد باز کنه و پا بلندی میکنه دکمه هاشم بگیره!!
یه اخلاق باحال داشتی، که بین این همه شیطونی خیلی بهم حال میده، وقتی می خواستیم نماز بخونیم، تو ساکت یه گوشه می نشستی یا تو روروئک آروم فقط نگاه میکردی تا نماز تموم شه، بعدش تا دستامون رو واسه ا.. اکبر تکون میدادیم می فهمیدی که تموم شده و می ختدیدی. الان یه تفاوت بزرگ کردی و اونم اینه که میری سراغ مهر و تسبیح، و بازم حسابی شیطونی میکنی!
این عکس یکی ار تلاشهای بهاره برای بالا کشیدن!
هر جور ماست رو امتحان کردم بدت میومد(sevenو...)، حالا کاشف بعمل اومده که ماست ترش دوست داری اونم از نوع غیر پاستوریزه،کلاً عاشق ترشیجاتی، به بابات رفتی
اولین بار که از مبل بالا کشیدی فکر کنم حس سلطنت بهت دست داده بود
بعدشم حس کردی قله اورست رو فتح کردی
یه دستی هی خودت رو تکون می دی، یه موقع هایی دستت رو ول می کنی میافتی زمین
امروزم پیشونیت رو کبود کردی
اینم از وضع دستشویی رفتن بابایی!!
با خودت دالی بازی می کنی هی پارچه رو میکشی رو صورتت بعد بر می داری!
اینم از دیروز که تو از ماشین لباسشویی می ترسیدی و من خیلی سعی کردم با توضیح ترست بریزه و فکر کنم تا حد خوبی موفق شدم، کم کم رفتی طرفش و دیگه گریه نکردی