فرار کنیم!!!
چند وقتیه که مادربزرگ بهار مهمون خونه ما شده و 3 نفری توی خونه اوقات خوشی رو سپری می کنیم. بهار هم که هر روز کلی واسه مادربزرگش دلبری میکنه و زیون میریزه. هر جمله ای که میخواد بگه، یه کلمه مادربزرگ هم بهش اضافه میکنه.
یکی از علایقی که همه بچه ها دارن، اما من اونو به صورت کاملاً تشدید شده توی بهار دیدم، علاقه به دنبال کردن و فرار کردنه. بهار ما به شدت علاقه داره که بدوه و فرار کنه و یکی دنبالش کنه. توی لحظاتی که داره فرار میکنه تا ما بگیریمش، فقط باید باشین و ببینینش که چه خنده های از ته دلی میکنه و با غش غش خنده هاش، هیجان خودش رو تخلیه میکنه.
تا قبل از این، اکثراً بابای بهار نقش همبازی رو ایفا می کرد و شبها که میومد کلی باهاش بازی می کرد. اما حالا در طول روزا که باباش نیست، مادربزرگش همبازیش شده. اسم بازی هم هست: «فرار کنیم!!!!».
تو موقعیت های مختلف، وقت و بی وقت بهار میاد به مادربزرگش میگه: مادر بزرگ فرار کنیم. یعنی من فرار می کنم و تو بدو بیا دنبال من. توی این فرآیند دنبال کردن، هرچقدر اونی که داره بهار رو دنبال میکنه بیشتر صداهای عجیب و غریب از خودش در بیاره، هیجان بازی بیشتر میشه. در پایان هر راند از بازی هم بعد از چند ثانیه دنبال کردن، بهار میره سمت اتاق خواب و میپره رو تخت و همینطور که غش غش خنده هاش به آسمون رفته، رو تخت غلط میزنه و اگه همبازیش هم یه کمی قلقلکش بده که دیگه نور علی نور میشه. به این ترتیب یک راند از بازی تموم میشه و بهار خستگی ناپذیر انتظار داره که این کارها پشت سر هم، بارها و بارها تکرار بشه.
اینجور وقت ها معمولاً بعد از چهار پنج دور بازی، همبازی های بهار خسته میشن و به نفس نفس میفتن اما بهار که تازه گرم شده، دست طرف رو میگیره و پشت سر هم میگه:
فرار کنیم!!!!