سفرنامه 2
عزیرم با اینکه یکم دیر شده اما تا جایی که راه داره خاطراتت باید ثبت شه.
این دو هفته طلایی پر بود از خاطرات قشنگ، که چون مدتیه ازش میگذره اونارو به روایت عکس می ذارم:
روز اول خاله فاطمه با علی کوچولوی خپل اومدن دیدنت
فرداش خواستیم بریم با کالسکه بگردیم اما خودتون ببینید چه اتفاقی افتاد که نرفنه برگشتیم
فرداش خواستیم بریم با کالسکه بگردیم اما خودتون ببینید چه اتفاقی افتاد که نرفنه برگشتیم
بهار نمی دونم بروایت روز چندم بود که داخل دیگ گذاشتیمش
بعدشم گذاشنیمت تو تشت خالی به بازی کردن(اون جا دیگه کارت این بود واسه این که شیطونی نکنی می ذاشتیمت اونجا)
عشقت شده بود بذارنت رو میز اوپن، خونه خودمون که از این خبرا نیست
فدات شم اونجا دستات اینقدر تپل بود النگو به دستت تنگ بود الان که از دستت افتاده
اینم از وضع آب خوردنت جونم به فدات
از حموم بیرون اومدی و چون سرد بود روسری مامانی رو واست پوشیدی
بهار با پسر دایی گلت محمد
اینم یه عکس اختصاصی از محمد آخه خیلی عزیزه!!!