بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

وقتی اشتیاق تو چشات برق میزنه

یه وقت هایی میگم کاش زودتر وبلاگ نوشتن رو شروع می کردم, لحظات قشنگی که تو دل مامانی بودی!!! واقعاً تو خیلی بلایی, عسل مامانی تو!!! فدات بشه مامانی . امروز داشتم عکساتو یه نگاه مینداختم, دیدم وقتی اشتیاق تو چشات برق میزنه یه چیز دیگه ای میشی و پیش خودم گفتم اونایی که تو فکربچه نیستن شاید فکرشم نمی کنن که دیدن لبخند فرزند قشنگ ترین لذت زندگیه. آنوقت بود که تصمیم گرفتم.....   یه وقت هایی میگم کاش زودتر وبلاگ نوشتن رو شروع می کردم, لحظات قشنگی که تو دل مامانی بودی!!! واقعاً تو خیلی بلایی, عسل مامانی تو!!! فدات بشه مامانی . امروز داشتم عکساتو یه نگاه مینداختم, دیدم وقتی اشتیاق تو چشات برق میزنه یه چیز دیگه...
9 مرداد 1391

پوست موز چه مزه اییه؟؟

بهار جونم هر کاری می کنم هیچ میوه ای رو دوست نداره, سیب, موز, گلابی, هلو,..... تا جلو دهنش می برم دهنشو محکم می بنده !!! دیروز داشتم موز می خوردم و متوجه علاقه بهار به پوست موز شدم. تا نزدیکش بردم از دستم قاپید و شروع کرد به خوردن پوست موز(اونم با چه علاقه ای) حالا چی توی مزه پوست موز دیده نمی دونم!!! راستی بهار پوست موز چه مزه اییه؟؟!!!!...... ...
4 مرداد 1391

بهار بدو بیا

بهار من توی اواخر سه ماهگیش بود که شروع کرد به برگشتن, اما تا یه ذره میگذشت شروع میکرد به گریه کردن که چرا نمیتونه جلو بره,  دستاشو کنارش مثل بال های هواپیما نگه می داشت، انگار که داره پرواز می کنه. همش نگران بودم که نکنه دیرتر از زمان معمولش سینه خیز رفتن رو شروع کنه و کی حرکت می کنه و ... (از همین نگرانی هایی که همه مامان ها دارد). اما کم کم .... بهار من توی اواخر سه ماهگیش بود که شروع کرد به برگشتن, اما تا یه ذره میگذشت شروع میکرد به گریه کردن که چرا نمیتونه جلو بره,  دستاشو کنارش مثل بال های هواپیما نگه می داشت، انگار که داره پرواز می کنه. همش نگران بودم که نکنه دیرتر از زمان معمولش سینه خیز رفتن رو شروع کنه و کی حرکت می کنه...
2 مرداد 1391

یک فرشته شیطون

دیروز داشتم پست مربوط به مسابقه لبخند یک فرشته رو می نوشتم و بهار هم طبق معمول تو بغلم نشسته بود و داشت شیطونی می کرد، آخه چند وقت پیش یک عکسی دیده بودم که توش یه خانمی داشت با لب تاپ کار می کرد و بچش هم رو پاش خوابیده بود و اون خانم هم موس رو گذاشته بود رو پشت بچش. خلاصه منم فکر کردم میشه با این دختر شیطون هم از این کارا کرد که ناگهان ...   دیروز داشتم پست مربوط به مسابقه لبخند یک فرشته رو می نوشتم و بهار هم طبق معمول تو بغلم نشسته بود و داشت شیطونی می کرد، آخه چند وقت پیش یک عکسی دیده بودم که توش یه خانمی داشت با لب تاپ کار می کرد و بچش هم رو پاش خوابیده بود و اون خانم هم موس رو گذاشته بود رو پشت بچش. خلاصه منم فکر کردم میشه با...
31 تير 1391

آب خوردن جیگر من

تو این روزهای گرم تابستون آب خوردن جیگر من دیدنیه دو سه قاشق اول رو که می خوره اونم با هزار زور و زحمت دیگه شروع می کنه به قرقره کردن آب دیگه واقعا آدم نمیدونه که چکار باید کرد فداش بشم الهی....!!!!! حالا دیگه با نظر دکتر بهش آب هندونه و شربت سکنجبین و  عسل میدیم دیگه خدا رو شکر اینا رو خوب می خوره ...
27 تير 1391

سقوط آزاد

دو روز یش بود که بهار دختر گلم رو تخت تنها گذاشتم دویدم  اما چند ثانیه نگذشته بود که داد دخترم به هوا رفت خدا رو شکر کنار تخت بالش گذاشته بودم اما  از اون روز تصمیم گرفتم خاطرات بهار رو بنویسم که امروز موفق شدم این سقوط آزاد به خیر گذشت و شد یه خاطره حالا دیگه دخترم وبلاگ داره و این ماجرا باعث شد از 8 ماهگی دیگه رو تخت خودش بخوابه   ...
23 تير 1391