وقتی اشتیاق تو چشات برق میزنه
یه وقت هایی میگم کاش زودتر وبلاگ نوشتن رو شروع می کردم, لحظات قشنگی که تو دل مامانی بودی!!! واقعاً تو خیلی بلایی, عسل مامانی تو!!!
فدات بشه مامانی. امروز داشتم عکساتو یه نگاه مینداختم, دیدم وقتی اشتیاق تو چشات برق میزنه یه چیز دیگه ای میشی و پیش خودم گفتم اونایی که تو فکربچه نیستن شاید فکرشم نمی کنن که دیدن لبخند فرزند قشنگ ترین لذت زندگیه. آنوقت بود که تصمیم گرفتم.....
یه وقت هایی میگم کاش زودتر وبلاگ نوشتن رو شروع می کردم, لحظات قشنگی که تو دل مامانی بودی!!! واقعاً تو خیلی بلایی, عسل مامانی تو!!!
فدات بشه مامانی. امروز داشتم عکساتو یه نگاه مینداختم, دیدم وقتی اشتیاق تو چشات برق میزنه یه چیز دیگه ای میشی و پیش خودم گفتم اونایی که تو فکر بچه نیستن شاید فکرشم نمی کنن که دیدن لبخند فرزند، قشنگ ترین لذت زندگیه. آنوقت بود که تصمیم گرفتم از بین عکس هات اونایی رو که توش ذوق و اشتیاق تو چشای قشنگت برق میزنه رو کنار هم بذارم
بهار وقتی می خواست بره بیرون بگرده
بهار وقتی اولین بار پیراهن تنش کردیم (دخترم ذوق داشت و همش پیرهنش رو می خورد)
بهار وفتی داشت ذوق برچسب های اتاقش رو می کرد
بهار وقتی اولین بار تو روروئک نشست
بهار وقتی اولین بار تو وان حموم نشست
بهار بعد از اولین حمام توی وان(ببینید هنوزم ذوق حموم تو وان تموم نشده)
بهار وقتی ذوق عروسک جدیدش رو میکنه
بهار جونم دیگه خیلی ذوق کردی بگیر خوب بخواب