بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

سفر بهاریمون با بهارمون

      روز 28 ام انگار همین دیروز بود راستی چه زود گذشت!!! عازم سفر شدیم و رفتیم تا شب عید رو با پدر مادرم باشیم.       امسال بعد از سال تحویل تصمیم گرفتیم بریم اصفهان، آخه دلمون واسه خاطراتمون تنگ شده بود، البته خیلی دوست داشتیم یزد هم بریم اما وجود وروجکی به نام بهار همچین جسارتی به ما نمی داد. فردای سال تحویل رفتیم به سمت اصفهان، رفتیم سمت ستاد اسکان منتظر نوبتمون شدیم، تو این فاصله بهار همش در حال دویدن تو حیاط مدرسه بود و ما رو هم دنبال خودش می کشوند، هر بچه ای هم که می دید می خواست بال در بیاره و می دوید به سمتش، اما هیچ بچه ای تحویلش نمی گرفت، فدای دل مهربونت بشم عسلم که اینقدر زود می...
19 فروردين 1392

نوروز تان پیروز

بهار آمد از دورترین فاصله های نم زده دلبستگی. بهار می آید، همیشه، در همه حال و در همه سال! بهاری بودنت را با تمام وجود استشمام می کنم. بهار نازنینم! نامت را بهار نامیدم ،تا همیشه در تفسیر تحول زندگی سرودی آتشین بسرایی و به یاد داشته باشی که زیبایی ترین معجزه خدا بر روی زمین، بهار است. همیشه جان و روانت بهاری باد! دوستان عزیز پیشاپیش این عید سعید وخجسته را تبریک عرض می کنم! نوروزتان پیروز، هر روزتان نوروز!   ...
5 فروردين 1392

صعودی شیطنت بار

برای یک لحظه از بهار غافل میشی، بعد مدت کوتاهی میبینی که داره صدات میزنه:"مممااا مممااان" بعد از اینکه چند بار صدات کرد، میری دنبالش ببینی کجاست، تو اتاقش میری، چشمت رو باز می کنی یه دفعه جا می خوری. تنت از شیطنت های بهاری می لرزه میگین مگه چی دیدم؟؟؟ خودتون ببینید، خودتونم قضاوت کنید!!!   به روایت تصویر:   "هر چی میگم بهار بیا پایین میگه: نووچچچ"   سرگرم بیرون انداختن جوراباش از داخل قفسه ها اینم صعود شیطنت بار بهار خانوم که نمی دونم چجوری بالا رفته بود ...
19 اسفند 1391

سوپ شلغم و روایت های تصویری

یکی از سوپ هایی که فکر میکنم توی زمستون و فصل سرما خوردگی مناسب باشه سوپ شلغم هستش. خیلی درست کردنش راحته و انصافا خوشمزه هم هست. مواد لازم: سیب زمینی: یک عدد متوسط        هویج: یک عدد     پیاز: یک عدد         شلغم: 4-5 عدد کرفس: نصف شاخه          مرغ: یه تیکه سینه (مقدار دلخواه، از استاک مرغ هم میشه اما خوب طبیعی نیستش دیگه)  شوید خورد شده: 2 قاشق غذا خوری اول پیاز رو نگینی خورد و در روغن تا حدی که  عسلی شه تفت می دیم، بعد شلغم ها رو که خورد کردیم رو تفت می دیم اینطوری بوی شلغم توی غذا کم میشه، بعدش سیب زمینی و هویج و ر...
14 اسفند 1391

حسودیم شد

تا حالا شده حسودیتون بشه؟؟ تا حالا شده؟؟ دقیقا همین چند روز پیش بود بابا علی از سر کار خسته اومد خونه! سرش بشدت درد میکرد. توی خونه دراز کشیده بود و سرش رو با دستش گرفته بود. حالا عکس العمل بهار: رفت نازش کرد، هی دور و برش چرخید، بعد که باباش حالش یکم بهتر شد بلند شد به دخترش خندید اونم دوید و لپش رو بوس کرد. حالا دیشب من مریض شدم، تب و لرز داشتم بهار درسته داشت غصه منم میخورد ولی همش داشت شیطونی میکرد و از سر و کول من بالا می رفت. راستش به اون بوس بهار حسودیم شد دیگه چکار کنیم دیگه آدمه دیگه ----------------------------------------------------------------------------------------------- بعدتر نوشت: انگار دخترم از این پست ا...
11 اسفند 1391

بهار و مامان بزرگ

بعد از یه هفته مهمون داری(مادر شوهرم) و یه هفته بی اینترنتی، بالاخره قسمت شد وبلاگ دخترم آپدیت بشه! راستش مسائل دیگه از جمله کارهای خطرناک بهار هم باعث شده که دغدغه هام بیشتر هم بشه و فکرم آزاد نیست! حالا واستون نعریف میکنم! مامان بزرگ بهار بعد یک سال از دیدن بهار دوباره اومد دیدنش! دقیقاً پارسال بهار 2 ماهش بود که اونو دیده بود و با اومدن دوباره به تهران دیدار تازه کرد! بهار نازم هم که کم پیش میاد با کسی غریبی کنه اینبارم رو سفیدمون کرد و از همون اول که تو ماشین همدیگه رو دیدن شروع کرد به دالی و خنده! تو این یه هفته از سر و کولش همچین بالا رفت که نگو! موبایلش رو می گرفت شروع می کرد به عَلو عَلو کردن و عکس گرفتن اونم مجبور می شد هی قای...
3 اسفند 1391

چکیده ای از شیطنت های بهار

بهار جونم 7 امین دندونش دراومد و ما دیر فهمیدیم. از بالا سمت چپش چهارمین دندون مشاهده شد. اما این چند وقت نتونستم عکس های مناسبی از بهاری بگیرم، بعلت شیطنت فراوان و کند بودن سرعت عکس گرفتن موبایلم، با هر تکون هم که عکس هاش تار میشه. تو این چند وقت عکس های کم کیفیتی ازش گرفتم که تصمیم گرفتم همونها رو بذارم تا شما هم بفهمید چقدر شیطونه این جیگر!! بهار در حال کاراته کاری با غذا   بعد از خوردن دو لقمه از جاش بلند میشه و میخواد خودش رو پرت کنه پایین   عاشق کلاه باباشه   اینجا هم ذوق جلیقه تازه اش رو داره(کادو دختر عمه ام )   بهار روابط اجتماعیش من رو شگفت زده کرده با بچه های بزرگتر از خو...
12 بهمن 1391

آخرین بزرگ رفت

بزرگ بود، مادری بود بزرگ!! بهارم اولین بار که او را دید، چه خوب فهمید که چه بزرگ است و قدیمی، با احتیاط به چین و چزوک هایش دست  کشید و با عشق به او نگاه می کرد!! انگار پهنای آسمان را در عمق چشمانش به وضوح می دید. گذشت روزهای خوشی که او شیر می دوشید و برای ما صبحانه ای با نان گرم و چای تازه دم با طعم تازگی و محبت در سفره ای کوچک پهن میکرد. چه ساده زندگی کرد و چه ساده و بی آلایه مرد. چقدر دلم گرفته، قرار بود یک هفته دیگر به شهرم روم، قرار بود یک عمر خاطره را با او قسمت کنم، قرار بود غذایی باب میلت در روز تولد بهار پخته شود، قرار بود، قرار بود و .... (بهار وقتی تقریبا 4 ماهه بود) اما خدا به برنامه های ما کاری ندارد، اراده ا...
11 بهمن 1391

اول ربیع الاول و سالگرد عقدمون مبارک

امروز سالگرد عقدمون بود که مصادف شده بود با اول ربیع الاول!!!!   علی عزیزم! این سالگرد رو به خودم و به خودت تبریک میگم. یه دونه ای!!.. الان بعد از گذشت چند سال! داریم از راس چهارم متوازی الاضلاع زندگیمون توی یک مسیری حرکت میکنیم که شاید این متوازی الاضلاع رو به یک چند وجهی یا چند ضلعی دیگه تبدیل کنه! اینکه چند وجهی باشه و ما روی کدوم ضلعش باشیم اصلا مهم نیست. مهم اینه که تو هستی و من تو رو دارم به یاد روز هایی که می نوشتم یکی از نوشته هام رو برات می ذارم تو وبلاگ ومن ومن بر این خطوط بی دریغ درنگ میکنم  و من سکوت میکنم بر این کویر آیه های انتظار و من به سایه های بی نصیب بی گلایه از زمان اشتیاق  بدون...
25 دی 1391