بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

18 ماهه من

عزیزم! نفسم! زندگیم پر شده از تو، 18 ماهه من! یک سال و نیم از بودنت می گذره و چه روزهایی که با هم نداشتیم 18 ماهه من الان 12 تا دندون داره، با 85 سانت قد، و 10 کیلو وزن امروز هم رفتیم واکسنت رو زدیم! 18 ماهه من دوستت دارم! ...
20 خرداد 1392

سفر پرماجرا - قسمت اول

جمعه 3 خرداد عازم سفر به مشهد مقدس شدیم. اولین بار بود که با ماشین خودمون به مشهد می رفتیم اونم با وجود وروجکی مثل بهار. اما برخلاف تصور ما، این بار بهار خیلی بچه خوب و آرومی بود. یا خواب بود یا تو بغل مامان بزرگ و بابابزرگ و داییش خودشو لوس می کرد و باهاشون می خندید و بازی می کرد. گاهی هم باباش رو که در حال رانندگی بود، ناز می کرد. دو سه ساعتی توی پارک ملت دامغان توقف کردیم و اونجا ناهار خوردیم و استراحت کردیم. مقصد بعدی ما نیشابور بود. تخته گاز می رفتیم که مثلاً زود برسیم نیشابور. اما درست بین شاهرود و سبزوار بود که ماجراها شروع شد.  اول از همه پلیس ما رو به علت سرعت غیرمجاز متوقف کرد. البته اون موقع داداشم رانندگی می کرد. خلاصه با ...
16 خرداد 1392

کمی آسمانی شدیم

هفته ای که بر ما گذشت غیر قابل توصیف هست!! در این هفته به عشق حضرتش، هشتمین دُر گهر بارش، بر روی بال فرشتگان کمی آسمانی شدیم. چه حس خوبی داشت وقتی 2 بار رفتنت به دلایل مختلف لغو شد، زیارت شاه عبدالعظیمِ حسنی را راه چاره تسکین یافتیم، اما غریب الغربا با سخاوت تمام سفره خوان رحمتش را برایمان پهن کرد. تا لحظه آخر هنوز باور نداشتم، اما اکنون بعد از گذشت یک هفته، حالا باور ندارم که تموم شد. اولین بار با اولین فرزند به حریم امنش راه یافتیم، با این که فرصت زیارت و عبادت با وجود کودکی که با جسارت تمام، کودک درونش را در صحن مطهرش آزاد می کرد و ما را به دنبال خود می کشاند اما حالا برای لحظه ای برای اندکی آسمان را لمس کردیم و بر بارگاه ملکوتیش اشکی...
11 خرداد 1392

صبحانه هایی از جنس بهشت

اینبار میخوام دستور صبحانه هایی از جنس بهشت رو براتون بزارم که فکر کنم بیشترشون منسوخ شدن ولی واقعا خوشمزه، ناب و بی نظیرن و اگه دروغ نگفته باشم یک به به تمام عیار برای بچه هامون هستش که حسابی به منبع انرژی نیاز دارن: عنوان هاش رو میگم، دستورش تو ادامه مطلب واسه کسایی که دوست دارن میذارم، اونهایی هم که دوست ندارن برن همون فرنی و تخم مرغ تکراری بدن، انتخاب با خودشونه . برشتوک تر حلوا خاروشه عدسی حلوا عسلی کاچی بفرمایید میل کنید:: البته در ادامه مطلب نکته تهیه آرد پایه :  همه این صبحانه ها یا حتی عصرانه ها(میان وعده ها)، یه پایه اصلی دارن . اونم تفت دادن آرد یا به اصطلاح بو دادن اونه که خیلی هم سلیقه ایه بعضیها زیاد آ...
26 ارديبهشت 1392

ایام به کام است

این روزهای بهاری دارن زود میگذرن و دختر من داره 17 ماهه میشه! خدایا اینقدر این لحظات شیرین شدن که حیفم میاد بشینم پای نت، بیشتر وقتم با بهار میگذره!!! اینقدر داره دلبری میکنه که نگو! یه شب که باباش از خستگی روی مبل خوابش برده بود، من میوه آورده بودم، اما دخترم هی طالبی برمیداشت می ذاشت تو دهن باباش، هی انگشت می کرد داخل سیب می برد واسه باباش خلاصه محبت میکنه، میگن دختر مهربونه، بیخودی نگفتن دیگه.....!!!!! هفته پیش رفتیم بوستان گفتگو، این روزها که رفتن بیرون واسه ما دردسری شده، آحه همش بهار میخواد بره و یه جا بند نمی شه، یه توپ کوچیک برداشته بود هی پرتش میکرد می دویید طرفش، این دو ساعت کارش همین بود و ما هم سرگردان بدنبال وروجک...
18 ارديبهشت 1392

تقدیم به تمام مادران ایرانی

امروز روزِ توست، ای مهربان‌ترین فرشته‌ی خدا. بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟ صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟ آن زمان که خط خطی های بی‌قراری ام را با مهر و محبّتت پاک می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی زندگی را به من دیکته می‌گفتی خوب به خاطرم مانده است. و من باز فراموش می‌کردم محبت تشدید دارد. در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی. آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط، امید را هرگز از یاد نبرم. یادم نمی‌رود چه شب ها که تا صبح بر بالینِ من، بوسه بر پیشانیِ تب دارم می&...
12 ارديبهشت 1392

اندر حکایت تقلید

دیروز جمعه طبق معمول برای وسعت رزق داشتم ناخن میگیرفتم و بعد روی دستمال کاغذی می ریختمش، بهار اومد و ناخن گیر رو از من گرفت و شروع کرد به کشیدن روی ناخن هاش(این کار رو قبلاً هم انجام میداد) اما یهو دیدم داره ناخن گیر رو دستمال تکون میده!!!!یه لحظه هنگ کردم، بعد با باباش زدیم زیر خنده، آخه داشت ناخن هاش رو روی دستمال می ریخت خونه همسایه ما کسی زندگی نمی کنه، دیروز داشت صدای قفل و باز و بسته شدن در می اومد، رفتم از چشمی در نگاه کردم، از اون موقع بهار هر صدایی که می یاد، می ره سرش رو می ذاره روی در،  مثلا بیرون رو نگاه میکنه ...
7 ارديبهشت 1392

می نویسم از تو

دختر 1 سال و 4 ماهه من بدجور داره تقلید میکنه و این تقلید در حرف زدنش خیلی تاثیر گذاشته. تازگیها خیلی سریع و گاهی بدون اینکه ما ازش بخواهیم کلمه رو تکرار کنه خودش اون کلمه رو میگه. اینم یه کلکیسونشه: هاپو میگه : آپ آپ                              پیشیه میگه : مِیا مِیا جوجه میگه : جِی جِی                       بغل : بَبَل دوغ : دووخ        &n...
5 ارديبهشت 1392