بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

سفر پرماجرا - قسمت اول

1392/3/16 12:47
نویسنده : مامان بهار
314 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 3 خرداد عازم سفر به مشهد مقدس شدیم. اولین بار بود که با ماشین خودمون به مشهد می رفتیم اونم با وجود وروجکی مثل بهار. اما برخلاف تصور ما، این بار بهار خیلی بچه خوب و آرومی بود. یا خواب بود یا تو بغل مامان بزرگ و بابابزرگ و داییش خودشو لوس می کرد و باهاشون می خندید و بازی می کرد. گاهی هم باباش رو که در حال رانندگی بود، ناز می کرد.

دو سه ساعتی توی پارک ملت دامغان توقف کردیم و اونجا ناهار خوردیم و استراحت کردیم. مقصد بعدی ما نیشابور بود. تخته گاز می رفتیم که مثلاً زود برسیم نیشابور. اما درست بین شاهرود و سبزوار بود که ماجراها شروع شد.  اول از همه پلیس ما رو به علت سرعت غیرمجاز متوقف کرد. البته اون موقع داداشم رانندگی می کرد. خلاصه با وساطت مامانم و بابام + بهار خانم، آقا پلیسه بی خیال شد و فقط تذکر داد و گفت باد شدید میاد و با احتیاط برید.

یه کم جلوتر یه توده ابر سیاه دیدیم که یک رنگین کمان دلفریب وسطش خودنمایی می کرد. گرم دیدن این منظره بودیم که ناگهان گلوله های یخی تگرگ با شدتی باورنکردنی روی شیشه و کاپوت ماشین کوبیده شدند. یه نگاه که به آسمون انداختیم، وحشت کردیم. به حدی شدت بارش تگرگ زیاد بود که ترسیدیم شیشه ماشین بشکنه. بهار هم از صدای کوبیده شدن تگرگ روی سقف ماشین ترسیده بود و ما هی با شعر خوندن سعی می کردیم آرومش کنیم.

خلاصه دیدیم اصلاً امکان حرکت وجود نداره. این شد که مثل خیلی از ماشین ها کنار جاده توقف کردیم تا کمی که بارش کمتر شد حرکت کردیم. چند دقیقه بعدش هم بارش قطع شد اما این تازه اول ماجرا بود. کمی جلوتر رسیدیم به کلی ماشین که تو جاده ایستاده بودند و چاده رو بسته بودند. پیاده که شدیم دیدم که سیل بخش بزرگی از جاده رو گرفته و اصلاً امکان حرکت وجود نداره. چند تا ماشین هم به خیال اینکه می تونن رد بشن، رفته بودند وسط سیل و خاموش کرده بودند و گیر افتاده بودند. خلاصه مردم کمک کردند و زن و بچه رو از تو ماشین از وسط آب کشیدن بیرون. خیلی از ماشین ها دور زدند و برگشتند اما ما اصلاً دلمون نمی خواست به عقب برگردیم. یه تریلی که بار تیرآهن داشت و فکر می کرد که سنگینه و راحت از آب رد مبشه، راه افتاد اما تا رسید به وسط آب، اونقدر جریان آب شدید بود که نصف تریلی رو از جاده انداخت بیرون. کمی که از شدت آب کم شد یه ماشین جسارت کرد و از وسط آب رد شد، ما هم دل رو به دریا زدیم و با هزار سلام و صلوات از وسط آب ها عبور کردیم.

بیشتر از یک ساعت تو این ماجراها علاف شده بودیم و با اینکه خیلی دلمون می خواست زود برسیم نیشابور (که به خاطرش نزدیک بود جریمه هم بشیم) اما ساعت 10 شب تازه رسیدیم نیشابور. اول از همه رفتیم خانه معلم نیشابور و اتاق گرفتیم و بعدش هم شام خوردیم و خوابیدیم.

صبح روز بعد تا ظهر مشغول بازدید از آثار تاریخی نیشابور بودیم. اول رفتیم آرامگاه کمال الملک و شیخ عطار. ما که قبلاً نیشابور نیومده بودیم خیلی لذت بردیم. بهار هم که طبق معمول فقط می خواست بره این ور و اونور. در تمام مدت توی حیاط آرامگاه در حال راه رفتن و دویدن بود. خیلی سعی کردیم برای چند ثانیه پیش خودمون نگهش داریم تا بتونیم عکس بگیریم.

آرامگاه کمال الملک، ببینید چه معماری زیبایی داره

آرامگاه عطار نیشابوری

اینم بهار که فقط یک لحظه تونستیم گیرش بیاریم و ازش عکس بگیریم

بیرون از آرامگاه، چند تا درشکه اسب بود که مردم سوار می شدن و دور محوطه می چرخیدن. بهار هم که عاشق اسب. یه لحظه که رهاش کردیم دوید و رفت پیش اسب ها ایستاد. هر کار کردیم بیاریمش نمی اومد. برای همین تصمیم گرفتیم همه با هم سوار درشکه بشیم. آخه عید که رفته بودیم اصفهان به دلیل شلوغی بیش از حد نتونستیم بهار و سوار درشکه کنیم، این شد که تصمیم گرفتیم اینجا قضاش رو به جا بیاریم.

بعد از اسب سواری رفتیم و آرامگاه خیام رو هم دیدیم. اونجا هم طبق معمول بهار فقط مشغول دویدن بود.

بعد از تموم شدن بازدیدها اول قرار بود سریع به سمت مشهد حرکت کنیم، اما چون ظهر شده بود و همه بخصوص بهار گرسنه بودن، تصمیم بر این شد که نهار بخوریم و نماز بخونیم و بعد حرکت کنیم. دیگه ساعت حدود 5 بعد از ظهر بود که رسیدیم مشهد و اول رفتیم هتل و وسایل رو گذاشتیم و بعد برای نماز رفتیم حرم.

دیگه باید همه با اخلاق بهار آشنا شده باشید. کار بهار فقط این بود که توی صحن های حرم اینور و اونور بره. من و علی نوبتی کار می کردیم. نماز اول یکی دنبال بهار می دوید و اون یکی نماز می خوند و برای نماز دوم شیفتمون عوض می شد. همه اینو خوب می دونن که سفر مشهد اونقدر معنویه که اصلاً نمیشه توصیفش کرد. با اینکه خیلی تلاش می کردیم که از وقتمون برای زیارت حداکثر استفاده رو ببریم اما به هر حال همیشه آدم احساس می کنه که کاش بیشتر میشد زیارت کرد. برای اینکه بهار اذیت نکنه شب ها سعی می کردم بهار و بخوابونم و اونوقت می رفتیم تا صبح حرم زیارت. البته نوبتی یکی از من و علی  و مامانم پیش بهار می موند

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)

یکی از روزها هم رفتیم و نهار رو پارک ملت مشهد خوردیم. بعد از ظهر هم با دوست خوب وبلاگیمون مطهره و مامانش توی پارک کوهسنگی قرار گذاشتیم. وای که هرچی بگم کم گفتم. ماشالله هزار ماشالله، مطهره اینقدر خانم و ناز بود که نگو و نپرس. حدود یک ساعتی اونجا بازی کردیم و چون بهار خیلی خسته بود همش بهونه گیری می کرد. از مطهره و مامانش خداحافظی کردیم و دوباره رفتیم هتل تا بعد از یک استراحت دوباره بریم زیارت.

توی این سه روز که مشهد بودیم واقعاً لحظات غیر قابل وصفی داشتیم. برای همه دوستان و آشنایان هم دعا کردیم و نایب الزیاره همه بودیم. از همون لحظات، برکت زیارت امام رضا (ع) رو توی زندگیم حس می کنم. کاش آقا بطلبه که بیشتر بتونیم بریم به پابوسش.

ما 4 روز و 3 شب مشهد بودیم. بعدش مامان اینا موندن مشهد و ما برای دیدن مادر شوهرم به سمت بجنورد حرکت کردیم. بقیه خاطرات سفر رو توی یه پست دیگه می نویسم. دوستای خوبم منتظر باشید، به زودی بر می گردم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان سونیا
19 خرداد 92 15:21
زیارتتون قبول چه سفر پر ماجرایی ولی مهم زیارت بود که رفتید همیشه جمعتون جمع باشه و لبتون خندون


شقایق مامان آرشا
21 خرداد 92 21:41
زیارت قبول. این سفر واقعا پر ماجرا بود .عجب


ممنون، خدا رو شکر ختم به خیر هم شد
زهره مامان آریان
22 خرداد 92 8:20
زیارتتون قبول
بوس برا مشهدی بهار.



ممنون عزیزم
آسمان
31 خرداد 92 2:02
زیارت قبول


ممنون
مسافر
3 تیر 92 6:33
واقعا سفر پر ماجرایی بوده ها
لطف داری نسبت به مطهره ما
ورجک نازت رو ببوس
در پناه خدا


یه بوس کوچولو واسه مطهره جون
دخمـــلی شکلکــــــــــــ
17 تیر 92 15:14
با افتخار لینکید عزیزم

خوشحالم دوست خوبی مث شما رو میبینم


ممنونم