بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

سفرنامه بندر انزلی

1391/7/6 13:08
نویسنده : مامان بهار
3,171 بازدید
اشتراک گذاری

اطرافیان ما هر کی بچه داره وقتی میره مسافرت با مامانش میره که کمک دستش باشه، منم توی ذهنم همچین چیزی بود که بدون اونا رفتن خیلی سخته، اما از وقتی دیدم دوستای وبلاگیم تنهایی هم میرن، ما هم که خیلی احتیاج داشتیم بریم مسافرت دل و زدیم به دریا و رفتیم دریا، بندرانزلیniniweblog.com

صبح جمعه سه تایی رفتیم به سمت بندر انزلی، خیلی هیجان انگیز بود. اولش که بهار بیدار بود تا بعد از کرج هم بیدار بود اما دیگه خوابید.

بهار در خواب

ما بی صبرانه منتظر دیدن دریا بودیم. آخه 2 سالی بود که نرفته بودیم.

تقریبا توی راه توقف زیادی نکردیم فقط رشت علی جونم نگه داشت تا گاز پیک نیک بخره(آخه پیک نیکمون رو از تو انباری دزد زده بود به رگniniweblog.com)

بهار در سفر

دیگه بکوب رفتیم تا انزلی، یک شهر کاملا ساحلی با یه بندر زیبا...سریع رفتیم یه ساحل خوب پیدا کردیم و بابایی رفت شنا، ما هم کنار ساحل وایسادیم، بهار جونم خیلی ذوق و شوق داشت.

اما چون خیلی خسته بودیم زیاد نموندیم و رفتیم ناهار خوردیم، بعدشم رفتیم اتاقمون واسه استراحت، اتاق هم سرامیک بود و تو همش اونجا شیطونی میکردی و ما همش مواظبت بودیم تا اینکه از خستگی خوابیدی.بهار در اتاق

دیگه شب رفتیم کنار بندر، روی موج شکن، خیلی حال داد اما کلی خسته شدیم و من هم به علی بیچاره کلی غر زدمنیشخند وقتی برگشتیم اینقدر خسته بودیم که هر کی یه گوشه افتاد، بهار رو که دیگه نگو تا صبح یه کله خوابید.

فردا صبح دیگه رفتیم یه ساحل تر تمیز پیدا کردیم تا بهار رو ببریم توی آب، اما بهار تو ماشین خوابید و ما هم که رسیدیم به ساحل دیدیم اونجا اسب هست و من از خواب بهار استفاده کردم و رفتم اسب سواری، افسارشم داده بود دست خودم خیلی حال داد

بهار و نگاه به دریا

 

بعدشم که بهار بیدار شد بردیمش دریا! ببینید چه ذوقی داره.

بعد شنا، رفتیم قایق سواری. قایقرانش یه پیرمرد بامزه بود که مارو برد تا قسمت آبهای عمیق خزر، تازه کلی برامون آواز خوند و به قول خودش عکس های حرفه ای از ما گرفت.

 

 

شب که شام خوردیم، رفتیم میرزا قاسمی هم خریدیم و رفتیم پارک ساحلی کنار بندر، و نمی دونید که بهار چه علاقه ای داشت واسه خوردن، دهنش رو چسبونده بود به دهن من و می گفت بذار تو دهنمنیشخند

دیگه واسه باقالی خوردن شیفت میدادیم اول من خوردم بعد باباش که دیگه این یه قلم رو بهار نخواد. امشب هم مثل شب قبل، از خستگی هر سه تا صبح خوابیدیم...

فردای اون روز بعد از حموم، وسایلمون رو جمع کردیم و رفتیم بازار، و از اونجا کلی چیز میز خریدیم+ کلی ماهی، ماهی تازه رو بردیم واسه ناهار سرخ کردیم و خوردیم.

نمایی از بازار انزلی

بهار رو می بینید چه خوابیه تا خواستیم ناهار بخوریم کلی موتوری رد شد و بیدارش کرد.سوال

تو پارک یه پسر بچه اصفهانی عاشق بهار شده بود و همش میومد بغلش میکرد و باهاش عکس میگرفت. خوشگلم نبود از شانس که شماره بهش بدیمخندهبعد از ناهار قرار بود که بریم اما دلمون نیومد و دوباره رفتیم دریا!!!

دیگه بعدازظهر رفتیم رشت پیش حامد دوست علی، که از هم دانشگاهی هامون بود و  ما رو برد یه کافی شاپ و مهمونمون کرد، بهارم کلی دست دستی کرد و تازگیها یاد گرفته از راه دور ماچ هم میکنه.

شب حرکت کردیم به سمت تهران! ما که اومدیم گویا رشت کلی بارون اومده بود، خدا رو شکر که خوب موقعی رفتیم و اومدیم، توی رودبار هم یه ساعتی برای خرید زیتون و روغن زیتون و آلوچه و ... توقف داشتیم و بعدش بکوب اومدیم تا تهران. بهار مرسی که اذیت نکردی. این بود اولین مسافرت ما با بهار!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

نایسل
6 مهر 91 12:51
اخی چه حاالی کردینااا !!!!
خوش به حالتون !!!!1
خوش به حالت من از کی سوار اسب نشدمم


منم اولین بارم بود، آره واقعا حال میده، مخصوصا افسارش که دستت باشه
نایسل
6 مهر 91 12:52
حالا بهش میدادی شاید بزرگ میشد از این دختر کشا میشد


راست میگی ها، یه شانسمون سوخت خنده
آشنا
6 مهر 91 14:54
خوش به حالتون.
عکس بهار با عینک دودیه خیلی باحاله
شانس اوردین که بارون نبوده. گویا کلی هم هوا خوب بوده از افتاب تو عکسا می گم.
ما که یکی از بارهایی که رفته بودیم تو بارون و مه رفتیم و اومدیم!


ما کلا به زنم به تخته هر وقت رفتیم شمال هوا عالیه


دفعه دیگه خواستین برین بیایین باما!!!!
نایسل
6 مهر 91 18:14
لطف داری گلم
دایی امین و شرکا
6 مهر 91 22:04
هالا تنها تنها میرید مسافرت البته بد شانس بودین که یه راهنایی رو مثل من از دست دادین


حالا حالا، دیگه دیگه!!!!
بنفشه
7 مهر 91 22:22
من انقد از دیروز دلم براش تنگ شده که خدا میدونه
خیلی بانمکه مامانش ، براش اسفند که دود کردی ؟
بعد اون عکس عینک دودیش خیلی بانمک شده ازون عکساییه که باید چاپ کنین نگه دارین براش

بیشتر میام سر میزنم بهش

دیروزم که اصلا تحویل نگرفت منُ زهرارو یه بوس کنه ... ولی خوشم اومد ازش خوب میاد بغل ها

همین الان دود کردم!!!
مرسی که سر زدی به وبلاگ دخمل
جالبیش اینه که اومدیم خونه تا شب همش ماچ می فرستاد، بهاره دیگه کاریش نمی شه کرد!!!!
مامان نصفه نیمه
8 مهر 91 20:38
وااااای چه دخمرک خوشگلی... از اوناس که آدم دلش میخواد گازش بگیره (خدا رو شکر که من عادت به گاز گرفتن ندارم وگرنه می خوردمش) خیلی نانازیه دخترت... خدا حفظش کنه.. ایشالله عروس شه.. (اول دانشگاه)


لطف داری مامان نصفه و نیمه!!!
زهره مامان آریان
9 مهر 91 0:44
خیلی عکساش ناز شده.همیشه به گردش.امیدوارم همیشه خوش باشید.افرین بهارجونم که همکاری کردی گلم.می بوسمت.


مرسی گلم...
mamane Ali
9 مهر 91 12:31
دلم برای دریا تنگ شد ! هواییم کردی مامان بهار خداروشکر که بهتون خوش گذشته و بهار جونی دخمل خوبی بوده
دوست دارم خوشکلم


ایشاا.. به همین زودی شما هم میرید دریا با بچه گلت!!!
ببخش اگه هواییت کردم
زهره مامان آریان
10 مهر 91 23:24
سلام اینو بخون: البته من ننوشتما یکی برام فرستاده ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اتفاق میافته!می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس http://amour-en-portrait.ca.cx/ این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)من خواستم این بازیو دور بزنم مستقیما رفتم به اون ادرس گفت اینطوری نمیشه باید به10نفر بفرستیش نمیدونم چه طوری فهمید
شادي
30 مهر 91 0:47
فـــــداي اين دختر زيبا كه هم اسمه دخترمه


همه بهارها نازن و قشنگ مثل دختر شما!!!