معکوس کوچولوی من
بهار جون بیا بریم دَدر!!!
بهار: می ره و یه کلاه پشمی بر سر میکنه یک سویشرت دستش میگیره و میگه بریم دَدَر
مامانِش: بهار جون الان که هوا گرمه، حالا اون موقع که سرد بود ما بزور سرش میکردیم چند تاشم بی استفاده موند تا کوچیک شد اما حالا که هوا گرمه یه موقع هایی هم تو خونه سر میکنه و کلی در حال عرق ریختن کیفم میکنه
بهار: در یخچال رو باز میکنه و گریه میکنه میگه که قطره هاش رو بهش بدم، یعنی آ+د و آهن و روی و ...
مامانِش: عزیزم تازه خوردی نمیشه که هر موقع هوس کردی بخوری!!!! جالا قبل ترها اصلا حاضر نبود بخوره با هزار زور و گریه تو حلقش می ریختیم اما الان چنان کیفی میکنه از خوردنشون آدم هوس میکنه زبون روزه
بهار: بهار رو می برم که بریم پارک اگه چشمش به کالسکه بیفته گریه میکنه که با کالسکه بریم
مامانش: آخه یکی نیست بگه آخه بچه جون من تا دیروز در حسرت بودم تو با کالسکه ببرم بگردونم و تا حدودی نا امید نیز گشته بودم اما الان متحیرم چه نامم شه ملک لا فتا را !!!!!!
بهار: میره در دستشویی می ایسته و میگه مامان جیش!!!!!!!!
مامانش: خوشحال از این واقعه، خوش خوشان پروژه از پوشک گرفتن رو کلید می زنه و فکر میکنه بایدبا این وجود کار سختی در پیش نباشه اما فقط روز اول موفق میشه بعدش تنها جیش گفتنهای بهار برای آب بازی و شیطنت های خطرناکه!!!!!
این شد مامانش بازم متحیر فعلا بیخیال میشه
بهار جونم مامان دیگه مونده تو معکوس بازیهات چه کنه!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟