دغدغه ای از جنس بد زمانه
دغدغه دارم از بد زمانه!
دغدغه از امروز تا فردا! نمی دانم از کدام بعدش بیشتر بهراسم!
زمان کودکی ام نه رنگی بود نه شعری نه ریتمی و نه آهنگی!
مگر لالایی مادرانه و زمزمه های محلی مادر بزرگ!
لباس مدرسه ام، تلویزیون خانه ما، رنگ اتاق کودکانه ام، هیچ یک رنگی نبود.
رنگ زندگی ما رنگ آرزو بود.
برادرها حتی برادرهای کوچک پر بودند از غیرت و ...، حجاب همیشگی مادرم در کنار دوستانی که پایبند نبودند، الگوی زندگی بچه گانه مان بود.
حال می ترسم از این زمانه، از دنیای پر از رنگ، پر از آهنگ و .... که برایت بسیار جذاب است.
از برادرهایی که یادشان رفت رنگ مردانگی به خود بگیرند و شدند: لاغیرت!!!!
از منقضی شدن اعتبار معصومانه فرزندم سخن می گویم.
از تاثیر خاموش رنگ و آهنگ که هر کجا هم قدم می گذاری پر است از این قبیل چیزها، تلویزیون رنگی و پر از آهنگ گرفته تا مدرسه رنگی جامعه رنگی و پر از آهنگ و گناه!!!!!
چه می شود بر تو ای معصوم من!!!