بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

ما اومدیم

1391/8/3 15:04
نویسنده : مامان بهار
493 بازدید
اشتراک گذاری

من و بهار بعد از دو هقته اومدیم خونه!!!!...... !!!

اول قرار بود که یه هفنه بیشتر نمونیم، اما بابایی قرار شد که بره مدرکش رو از یزد بگیره(7 سال بعد از فارغ التحصیلینیشخند)، برای همین ما یه هفنه دیگه موندگار شدیم. توی این مدت بهاری حسابی خودشو تو .دل مادر جون و پدر جون جا کرد، الان کلی دلتنگشن. کلی چیزای جدید یاد گرفت و راندمان شیطنتش به شدت بالا رفت!!!

حالا یه خبر خوبه دیگه اینکه: سومین دندونتم در اومده، دندون بالا سمت چپ، انگار ما هر مسافرت میریم، بهاری سوغات با خودش دندون میاره، دندون چهارمتم همین روزاست که بیاد.

بهاری حالا دیگه زیر بغلش رو که میگیری میتونه راه بره، تا بهش میگی نه،نه، نه سریع دستاشو تکون میده و تکرار میکنه : مه، مه، مه!!! البته اگه دستت رو تکون بدی و یا بهش بگی بهههاررر خودش میفهمه و بازم میگه مه مه مه!!

فکر کنم بریم ادامه مطلب بهتر باشه! شما چی فکر میکنین؟؟؟

پس همرام بیاین ادامه مطلب!!

 

 

حالا دیگه بهار از تخت بالا میکشه از مبل هم همینطور، وحشتناکیش اینه که خودش رو میخواد بندازه پایین و کار من حسابی سخت شدهاسترس

بای بای کردن رو تازه داره یاد میگیره، یه کار جالب اینکه وقتی آشغالها رو جارو میکنی اونم با دستش روی زمین میکشه
کلا رفنه تو کار تقلید، هی میکشی، هی میکشه، سرفه میکنی، سرفه میکنه، تق تق میکنی، تق تق میکنه، سینه میزنی رو سینه تو شروع میکنه به سینه زدن

صداهای ناز دخترونه در میاره، آ،،،،آآآوووو...

خداییش خیلی خوردنی شده، فداااااششششماچ

از اومدن بابایی بگم که اصلا فکر نمی کردیم این همه عکس العمل نشون بدی، بابایی تا از دراومد، تو اول حاج و واج شده بودی یه دفعه بغض کوچیکی کردی و شروع کردی به خنده همراه بغض!!

خودت رو انداختی تو بغل بابایی!! هی نگاه عاشقانه میکردی با لبخند بعد دوباره سرت رو میذاشتی رو شونه های بابا، تا 20 دقیقه کارت همین بود

کلی دلم واسه وبلاگم تنگ شده بود، الان از خواب بهار استفاده کردم و بروز شدم، الان کلی خوشحالم

دیگه کم کم داره بیدار میشه و من باید برم تا مراقب دخترم این امانت خوب خدا باشمقلب

نگاه عاشفانه

سر روی شانه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان معصومه
3 آبان 91 14:03
سلام مامان بهار دختر نازت 3 ماه با دختر من تفاوت داره ماشالا دختر نازی داری زنده باشه http://www.niniweblog.com/images/smilies/smile%20(5).gif


مرسی گلم، همچنین دخمل شما!!!
مامان مریم
3 آبان 91 16:44
سلام مامان بهار ...اسم قشنگی داره دخترتون مثل خودش...برای مهتاب جونم دنبال دوست میگردم ...بهار با مهتاب دوست میشه؟

بله، بهار با مهتاب دوست میشه!!! اینو با خنده هاش بهم گفت
مينا مامان ماهان
3 آبان 91 22:33
معلومه بهار جون خيلي ناااااااز داره ها





مامان سونیا
5 آبان 91 11:29
بر پیکر عالم وجود جان آمد صد شکر که امتحان به پایان آمد از لطف خداوند خلیل الرحمن یک عید بزرگ به نام قربان آمد . . .
mamane Ali
5 آبان 91 15:02
شیطون خوشکل دلم برات تنگ شده بود سفر به خیر
علی هم خیلی بابایی شدهههه از یه نظراتی بهتر!


مرسی!!!!!
زهره مامان آریان
6 آبان 91 22:50
وای که چقدر صورت بهار معصومه.عاشق قیافشم خدایی.از طرف من محکم ببوسیدش.ازون بچه های شیطون ولی با قیافه معصوم و خوردنی.


مرسی!!!!!چشم حتما، یه ماچ قلمبه!!!
مسافر
7 آبان 91 15:07
حالا هی خوردنی تر هم میشه خدا حفظش کنه در پناه خدا
مامان نصفه نیمه
8 آبان 91 17:43
الهی... سومین دندون دخمر گل مبارک باشه.. خوش اومدین.. کاش عکس دندونش رو هم گذاشته بودین ولی.. خودشو دوست دارم یه بوس حسابی بکنم.. چقدرم خوردنی شده..

ما بجای شما بوس میکنیم
آشنا
9 آبان 91 16:11
مامان مریم
10 آبان 91 14:03
الهی چه دیدار عاشقانه ای ...فدای مهربونیش...
زهره مامان آریان
15 آبان 91 22:01