اندر حکایت تقلید
دیروز جمعه طبق معمول برای وسعت رزق داشتم ناخن میگیرفتم و بعد روی دستمال کاغذی می ریختمش، بهار اومد و ناخن گیر رو از من گرفت و شروع کرد به کشیدن روی ناخن هاش(این کار رو قبلاً هم انجام میداد) اما یهو دیدم داره ناخن گیر رو دستمال تکون میده!!!!یه لحظه هنگ کردم، بعد با باباش زدیم زیر خنده، آخه داشت ناخن هاش رو روی دستمال می ریخت خونه همسایه ما کسی زندگی نمی کنه، دیروز داشت صدای قفل و باز و بسته شدن در می اومد، رفتم از چشمی در نگاه کردم، از اون موقع بهار هر صدایی که می یاد، می ره سرش رو می ذاره روی در، مثلا بیرون رو نگاه میکنه ...