کدبانوگری یا دست پا چلفتی
دختر خونه که بودم یه روز که مامانم نبود مهمون اومد خونمون و من هم قاعدتا میزبان خونه شدم با اشتیاق فراوان شروع به شستن میوه کردم و بعد کلی فکر کردم خدایا مامانم چجوری چایی دم میکنه؟؟؟!!!!... خلاصه چیزی به ذهنم نیومد آخه من هیج وقت چایی نمی خوردم و اصلا تو باغ نبودم. آخر سر یه ماهیتابه نسوز به چه بزرگی رو بر داشتم و یه مشت چایی ریختم و روش آب لوله کشی ریختم و روی گاز گذاشتم تا جوش بیاد و اینگونه ما اولین چایی زندگیمان را دم کردیم. تو منطقه ما چای در پذیرایی حرف اول و آخر رو میزنه و ما هم رو سیاه از این آزمون بر اومدیم و به قولی نمونه یک دست پا چلفتی تمام عیار تا اینکه دور از جون شما مادر من دیسک کمر گرفت و یک ماه باید استراحت مطلق میکرد و توی این یک ماه من تونستم در معرض آزمونی بزرگ قرار بگیرم، از دم کردن چای بگیر تا دم کردن برنج و ... کلی اوستا شدم.باقی فوت کوزه گری ها رو تو منزل شوهر اینقدر پختیم و سوزوندیم تا وارد شدیم.
حالا که وبلاگ زدم بعضی دوستان میان و میگن کدبانو هستی!!!!!!!!!! برای خودم تناقص به وجود اومده بالاخره مرز بین کدبانویی و دست و پاچلفتی در کجاست؟ بنظر من که آدم تا کاری رو نخواد نمی تونه انجام بده، من نمی تونستم حتی یه چای دم کنم چون نمی خواستم. مرزش بین خواستن و نخواستن هست. در جواب ناهید جان باید بگم اولا آدم برای هر کاری باید به درون خودش مراجعه کنه و اول با خودش کنار بیاد بعد باقی کارها راحت هستن. دوما اینقدر توی دنیای اینترنت راه جلوی پای آدم میذاره و به آدم ایده میده که فکر کنم خودش یه غنیمت بزرگه. سوما تا وقتی تو خودت رو دست کم میگیری مطمئن باش بقیه هم همینطور خواهند بود. امسال بعد از عید اثاث کشی داریم و من زیاد کارهای عید رو انجام نمی دم اما اگر کمکی بر بیاد از دستم کوتاهی نمی کنم. فردا هم دارم میرم الیگودرز، هم عروسی در پیش داریم هم دلتنگ خانواده، ایشاا... برگردم به روز خواهم بود