بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

اتفاقات عجیب خانه ما

1392/12/6 23:02
نویسنده : مامان بهار
412 بازدید
اشتراک گذاری

      این روزهایم پر شده از شیرین زبونیها و گهگاه دیدن خنده های فرح بخش دختری بنام بهار! اما در بین این خنده ها و طنازیها گاهی هم پیش میاد که کارهای عجیب یا خطرناکی میکنه و تن آدم رو میلرزونه!

      تقریبا دو هفته پیش بود که من مشغول غذا درست کردن بودم، مادر بزرگ مهربون مشغول تلفن حرف زدن بود و پدر گرامی مشغول کارهای خودش بود بهار هم داشت خاله ستاره نگاه میکرد. ناگهان صدای مهیبی مثل زلزله به هوا رفت، همه سراسیمه دویدیم تا ببینیم چی شده!!!!!!!!!!!!!!!..... با کمال تعجب و نگرانی دیدیم بهار زیر تلویزیون افتاده. یعنی تلویزیون و میز زیر تلویزیونی، همه رو انداخته بود روی خودش. حالا تصور کنید تلویزیون ما از این قدیمی هاست که یه عالمه پشتشون ضخامت دارند و دویست کیلو وزن (من به داشتن همین ذغالیش هم خیلی اعتقاد ندارم چه برسه به ال ای دی هاشون که مغز بچه رو مختل میکنن).

      سریع بهار رو از زیر تلویزیون بیرون آوردیم و خدا رو شکر روی سرش نیافتاده بود و بدنش هم سالم بود. اما دل ما آشوب و بهار همچنان نترس و بی خیال به سمت تلویزیون میرفت. تنها کاری که تونستیم بکنیم این بود که جای تلویزیون رو محکم کنیم گویا زیرش یکم لق بوده. بهار هم که اصلاً از این اتفاق درس عبرتی نگرفت و فقط واقعه رو برامون تعریف میکرد و میخندیدمتفکر!!

      از این اتفاقات عجیب زیاد برای ما پیش میاد. مثلا گاف هایی که بهار میده : به شوهر عمه اش همه میگن مَمَد آقا، بهار میگه: آقا محمد. اونم با چه اَدایی! به پدر بزرگش بعد از همین مدت که مادر بزرگ اومده برای بیوفیدبک درمانی من به زبون مامانم دیگه بهش میگه بابا فَلَفَن(بابا فرهمند)نیشخند

      اینقدر با مزه کتاب میخونه، میره کتاب هاش رو بر میداره و میگه میخوام مطالعه کنم!!! بعدش میشینه یکی یکی همه رو واسه خودش میخونه بابا علی هم که از بس واسش کتاب خونده همه رو حفظهنیشخند

      کلی هم شعر حفظه قربونش برم! این کتاب خوندن واسه بچه ها رو از دست ندین که تو رشد بچه غوغا میکنه. هر چند دنبال کتاب های بدرد بخورتر هستم که اگه کسی سراغ داره و بهم معرفی کنه، ممنون میشم.

 

جالب نوشت:

      صدای تق و توق از تو آشپزخونه میاد، فردای بعد از مهمونیه و کلی ظرف شسته توی آشپزخونه...... بهار چکار داری می کنی؟؟؟..... بهار: دارم کار انجام می دم .... می ری تو آآشپزخونه می بینی بهار همه ظرفها رو توی کابینت تل انبار کرده آخر سرم درم کابینت رو می بندهقهقهه

 

       از خواب بیدار شده و مثل همیشه مامانش رو صدا می کنه بعد از اینکه وارد اتاق میشم بهار رو می بینم که بالشت ها رو مرتب کرده و به من میگه مامان مرتب کنیمقلبخیال باطل قربون دختر کمک حالم بشم خودم تنهایی!!!

پسندها (1)

نظرات (1)

آشنا
6 اسفند 92 14:33
مجموعه قصه های حیوانات قرآنی از انتشارات عروج اندیشه 24 جلده. جلدی هزار تومن. هم عکساش قشنگه هم طریقه روایت داستان هاش جذاب و دوس داشتنیه. من و خواهرم که عاشقش شدیم. پارسال از نمایشگاه خریدیم
مامان بهار
پاسخ
آخی مرسی که به فکر مایید من که واقعا همیشه به فکرتون هستم و اندر کفتون با این همه انرژی و انگیزه (ماشاا...) یه بارک ا.. بلند به بسلامتی مادر نمونه ایشاا... به همین زودی ها هم دومی نشریف میارن صد تبارک ا... خدا حافظشون باشه