شبهای نوروزی ما 1
12 ساعت تا بجنورد طول کشید، بهار هم که مریض بود، همش خواب بود یا تب داشت. از گرگان به بعد بد جور جاده شلوغ شد و دو طرفه. حرکت ماشینها کند شده بود تا اینکه بعد از جنگل یه استراحتگاه بر پا بود. خیلی از ماشینها اونجا توقف کردند، اما ما خیلی زود حرکت کردیم. این استراحتگاه باعث شد جاده کلی خلوت بشه. حدود ساعت 11:30 شب بود که رسیدیم، خسته و گیج و ویج بودیم.
خلاصه فردا شب عید بود و بهار ما همچنان بیمار و من همش فکر میکردم تبش که تموم میشه دونه میریزه بیرون اما ایندفعه اینطوری نشد و بهار مو قع تحویل سال 93 همچنان بیمار بود. اما خیلی موقع تحویل سال حس و حال خوبی داشتم. اونجا چند روز اول عید همش بارون میومد و یکم دلگیر بود. روز سوم عید رفتیم خونه عمو حسین بهار جان اینقدر اونجا اذیت کرد که نشد یه عکس یادگاری با بچه هاش بندازیم. آخرش از دست اذیت هاش کم آوردم و گفتم بریم دکتر، چند تا درمانگاه و بیمارستان رو گشتیم واسه متخصص اماا آخرش رفتیم دکتر عمومی و گفت که گلوش چرک کرده (اما خوب هیچ علائمی نداشت) براش آنتی بیوتیک نوشت. دوباره برگشتیم خونه عمو حسین شام هم اونجا بودیم. از فردای اون روز دیگه هوا کم کم آفتابی میشد و حال بهار هم خوب، اما هنوز حال و هوا بارونی بود برای همین ترجیح دادیم بریم یه جای مسقف. همگی رفتیم بازدیداز عمارت مفخم و موزه مردم شناسی که خیلی خوش گدشت.
فردای اون روز هم که هوا کمی بهتر شده بود بر آن شدیم نهار بریم بابا امان، اما امان از این ابرها که 2 ساعت هنوز نشسته بودیم هوا ناجور شد و مجبور شدیم زودناهار بخوریم و برگردیم، البته با وجود چادر تونستیم دوام بیاریم و گرنه که هوا یه عالمه سرد بود. اما خوب فرداش تلافی کردیم و رفتیم پارک و بهار حسابی دلی از عزا درآورد.
یه روز هم بهار رو بردیم سرسره بادی و .... حسابی هم خوش گذروند. همینه میگن عید مال بچه هاست دیگه!!!
قرارمون بود اگه امام رضا بطلبونه بریم مشهد که هی تاخیر میافتاد. زنگ میزدیم میگفتن هوا برفیه نرید و از این حرفها تا اینکه بالاخره روز پنجشنبه رفتیم سمت مشهد که خودش ماجراهای جالبی داشت که تو بخش بعدی شبهای نوروزی میگم براتون.