هاج و واجتیم
من و بابا بدجور هاج و واجتیم دختر بلا، اصلاً قرار نبود تو اینقدر بلا باشی، من و بابات که جزو بندگان مخلص مظلوم خداییم، اما بهاربانو زبونی داره که آدم میمونه به کی رفته؟؟!!....
من و بابایی داریم اسباب بازی هاش رو که روی زمین ریخته جمع میکنیم، بهار میگه: "مامانی دست نزنید خطر داره"، بعد یه مکثی دوباره تاکید میکنه که: "میگم خطرناکه دست نزنید اوووف میشید."
بهار توی اسباب کشی درحال شیطنت کردن و ورجه وورجه کردنه، بعد چشمش میافته به کریر نوزادیش، سریع میره توش میشینه و میگه: "مامانی میایی منو بخوابونی؟؟!!!... میگم منو ببَلش کن! بیا بخوابونش دیگه! اِه..." و واقعاً هم یکبار با مادر بزرگش براحتی توش خوابید. (کلاً اینطوری حرف زدن یه جوری تکیه کلام شده واسش: "میگم بیا دیگه!" بعدش هم میگه "اِه" )
بهار رو صداش میکنم، تا میشنوه سریع میدوه و میگه: "مامانی الان میام سراغت!". یا مثلاً دیروز که طوفان شده بود، ما میخواستیم بریم پارک که اوضاع رو که دیدیم، منصرف شدیم و من به سرعت دریچه های کولر رو بستم و در این حین بهار هی میگفت: "مامانی چرا داری عجله میکنی؟ میگم چرا داری عجله میکنی دیگه اِه!!!!"
وقتی که تلفنم تموم میشه، میگه: "مامانی قربونت خدافظ کردی؟" میگم آره عزیزم، بعدش میگه: "آفرین" دیگه همیناش یادم بود. از این دسته موارد زیاده، کشته مرده اینطوری مسلط حرف زدنشم با اصطلاحات خاص خودش و کلمات قلمبه اش