تولد 2 سالگی
بعد از گذشت سه هفته از تولد با اون همه ذوق و شوق، بالاخره طلسم شکسته شد و تونستم عکس های تولد 2 سالگی بهار جونم رو بزارم. تمام تزئینات، لباس و هر چیز دیگه ای که فکرش رو بکنید کار خودم بوده و فقط مواد اولیه اش رو خریدم که خیلی هم صرفه جویی ارزی داشت.
روز سه شنبه 24 مهر راه افتادیم به سمت دیارمون و بلافاصله بعد از خوردن نهار بی وقفه مشغول آماده کردن دسر و تزئینات و ... شدم. فردای اون روز، عید قربان بود. مهمونها ساعت چهار اومدن و بوسیله بیسکویت و میوه و چیپس و چای پذیرایی شدن. بعد هم کلیپ قشنگی رو که از عکس های بهار از بدو تولد تا الان درست کرده بودم، رو داشتم رو نمایش دادیم. بچه ها هم کلی از زنبورها و تزئینات و ... خوششون اومده بود. شب هم آقایون تشریف آوردن و باقی ماجرا رو به روایت تصویر ببینید....
قبلاً گفته بودم بعلت فوت عمه مامانم، ما تولد رو فقط مانند یک مهمونی برگذار کردیم و به قول معروف کاچی به از هیچی، هر چند اگه تعداد بچه ها بالاتر می رفت یکم شلوغ پلوغ میشد انگاری، بهر حال قسمت همین بود.
ترئینات ورودی
چون عکس ها زیادن بهتره که تشریف بیارین ادامه مطلب.......!!!!!!!
تزئینات خونه که همش کار دست خودمه
ساعت 09:15 صبح ، در تاریخ 1390/09/09 دختر گلم به دنیا اومد.
این لباس هم تو بیمارستان تنش کردیم و آوردیمش خونه
میوه بار
اینم ریسه های دست ساز خودم
بهار تو لباس زنبوریش
بیسکویت های دست پخت خودم که خیلی خوشمزه شده بود
البته قرار بود همش رو تزئین کنم اما بعلت کمبود وقت نشد که بشه!!!...
قند حبه هم یافت نشد جهت تزئین قند زنبوری....هه هه هه!
زنبور کوچولوهای خوشگل که واسه تزئین کیک و دسر استفاده شد و در آخر هم بعنوان گیفت به بچه ها دادیم
گیفت بچه ها که شامل بیسکویت زنبوری و سوت سوتک بود
بیسکویت ها رو هم که خودم درست کردم
چاقوی کیک، این اولین روبانی بود که در عمرم درست کردم
اینم بشقاب زنبوری که ما پارسال خریدیم 1600 امسال تو یه سایت دیدم شده با تخفیف 9000 تومان چه جالب..........
این هم بچه های کیفور شده از سوت سوتک که خیلی جذاب بود براشون
اینم سالاد کلم قالبی و ژله های تزریقی
ژله های تزریقی از نمای بالا
اینم کیک مرغ که به گفته همه خیلی خوشمزه شده بود
سالاد الویه
سالاد توپی
قیمه نثار
بعد از شام هم کیک رو آورردیم و بچه ها در رقابت برای فوت کردن شمع happy birthday
آخر سر هم فقط بهار تونست یکیش رو فوت کنه. بقیه اش رو بچه ها فوت کرده بودند.
خوب شد تعداد شمع ها زیاد بود وگرنه دعوا میشد
با اینکه تعداد مهمونا خیلی زیاد نبود ولی خیلی خوش گذشت. در ضمن تمام کارهای تزئینی و دسرها اولین تجربه ام بود و فکر کنم خوب از پسش براومدم .
امیدوارم برای بهار خاطره خوبی رقم خورده باشه. خود بهار از چند روز قبل که تزئینات رو دستمون میدید، همش میومد می گفت: "مامان پُبارکه؟ پُبارکه" ما هم می گفتیم: بله عزیزم چند روز دیگه مبارکه.
تازه این رو هم بگم که چند روز قبل از تولد، انگشتم رو به طرز وحشتناکی بریدم و تمام این کارها رو با دست معلول انجام دادم.