بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

دنیای وارونه من

1392/8/30 15:27
نویسنده : مامان بهار
417 بازدید
اشتراک گذاری

   قرار بود امسال تاسوعا و عاشورای متفاوتی داشته باشم، قرار بود بریم بجنورد و یه روزه هم بریم مشهد پابوس امام رضا!!!!!!!!!!.......... کلی برنامه ریزی کردیم کلی نقشه کشیدیم، برامون از چند جا حلیم نذری سفارش داده بودند. مشهد هم سفارش شله مشهدی، چه دلی صابون زده بودیم. میریم پابوس امام رضا(ع) بعدش میام بهار رو از شیر میگیرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!.....................(البته خیلی قرار های دیگه هم داشتیم که گفتنش لازم نیست)

   صبح زود روز تاسوعا راه افتادیم. از میان کوهها و دشت ها و جنگلها، پر از وجد و انرژی مضاعف گذشتیم. بهار هم که از دیدن مناظر زیبا به وجد اومده بود، ساکت رو صندلی میخکوب شده بود. فقط نظاره گر مه، کوه، جنگل  و مراتع و کشتزار شده بود. همگی از بوی تازگی و طراوت این هوای بدون دود سر مست بودیم. خوشحال بودیم که چند روزی هم از آلودگی و شروع مجدد صداهای تمام نشدنی مته خانه همسایه بدوریم، در راه بازگشت هم کنار دریا می رویم و دلمان را اندکی دریایی میکنیم.آسمانی میشویم دریایی میشویم و.....!

fihv

   ساعت 12:30 شد. گفتیم ناهار بخوریم و کمی استراحت و نماز و... هنوز چند لقمه نخورده بودیم که تلفن من زنگ زد و سراغمان را گرفتند که کجاییم. بعد از تلفن، من پرسیدم: از بجنورد خبری نیست! دقیقه ای نگذشت که تلفن همسرم به صدا در آمد و خبر شکه کننده ای داده شد!.. مادر بزرگ همسرم در سن 94 سالگی در صبح روز تاسوعا به رحمت ایزدی پیوستند و سفرنامه ما ناتمام ماند و امام هشتم اینگونه است که اگر نطلبد، پیمانه عمر مادری 94 ساله را پر میکند و دنیای ما را وارونه!!!!!!

   ما هنوز به جنگل گلستان نرسیده بودیم و این شد که بعد از اینکه به خودمون مسلط شدیم قرار گذاشتیم بعد از جنگل، توی جاده به مادر شوهر، برادر شوهر و خانومش که اونها هم به سمت تهران حرکت کرده بودند، برسیم و باقی مسیر را  با دو راننده طی طریق کنیم، مسیر برگشت هم به علت محدودیت های ترافیکی از راه کویر  انتخاب شد.

   روز عجیب و غریبی بود بین راه گرسنه و تشنه بودیم. به اولین پمپ بنزین که رسیدیم نگه داشتیم. یه دفعه دیدیم یک نفر با عجله اومد و چند تا ظرف شله زرد داد دستمون. همگی از گرسنگی داغ داغ خوردیمش البته بگم زیاد چیزیش به من نرسید! چون بهار بیشترش رو خورد تعجبقلب این هم قسمت ما از این همه نذری که تو کل کشور پخش میشه فکر کنید خدا تو بیابون هم نذریش رو از بنده اش دریغ نمیکنه. البته آنچه که قسمتش باشه!!!

   بعد از اینکه اندکی تجدید قوا کردیم دوباره راهی شدیم، هر چی زنگ زدیم به یکی از دوستامون توی دامغان که اگه نذری دارن بریم شام نذری بخوریم، اما امسال ما قسمتمان کمرنگ بود و بعد از اینکه از دامغان گذشتیم و نزدیک سمنان رسیده بودیم گوشیش رو جواب داد.ناراحتدیگه خیلی گرسنه بودیم اولین جایی که دیدیم، نگه داشتیم! اما اونجا رستوران نداشت و فقط فست فود داشت، این شد که در بیابان پیتزا خوردن نصیب ما شدعصبانی! دیگه بعد از شام بهار از خستگی خوابید، و من چنان مچاله و درب داغون شده بود که با هر دست انداز بیچاره میشدم.

   حدود ساعت 12 بود وارد تهران شدیم، اما مادر شوهرم چون میخواست فردا صبح زود بره سرد خونه، بردیمش که برسونیمش خونه برادر شوهرم که از بخت بد ساعت 1 نیمه شب توی ترافیک ناجور گیر افتادیم. خلاصه تا اونجا بریم و بعد خونه خودمون برسیم، هلاک شدیم. فکرشو بکنید 20 ساعت تو راه بودبم و حدود 2000 کیلومتر از کوه و دریا و جنگل و دشت و مرتع و بیابان گذر کردیم تا دوباره به خونه خودمون برگشتیم!!!!!!!!!!..........نزدیکی های خونه بهار بدخواب شده بود و گریه و فغانش به هوا رفته بود، اما خونه که رسیدیم انگار نه انگار که تا چند دقیقه قبل، داشت زجه موره میزد، خندان و شادان، شروع کرد به دلبری کردن از عمو میلاد و زن عمو.

   ساعت 2:30 بود که رضایت به خوابیدن داد و تا صبح همه از خستگی غش کردیم. صبح ساعت 10 بود که رسیدیم بهشت زهرا، اونجا حسابی بهار شیطونی کرد. هفته پیش رفته بودیم پیتزا پرپروک و من قیافه صندوقدارش خیلی تو ذهنم مونده بود، نکته جالب اینکه اون هم اومده بود برای خاکسپاری یکی از عزیزانش! خلاصه اینکه این دنیای وارونه خیلی کوچکتر از اون چیزیه که من و شما فکرشو میکنیم.

    خدایا دیگه داری من رو عاشق این دنیا میکنی! دنیای وارونه وارونه!!!....هیجان انگیز و غیر قابل پیش بینی، و جذابیتش واسه من اینه که هر کسی این دنیا رو نداره! ما که این دنیا رو دوست داریم و بدجوری هم  داریم وابسته این دنیا میشیم. دنیای بی هیچ!!! دنیایی که چیزی برای دلبستگی ندارد و هیچ لجظه ای مال تو نیست هر چه هست مال حضرت دوست و باقی دنیایی پر از هیچ و.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

دایی نی نی ها
1 آذر 92 18:35
باسلام وتبریک به خاطر وبلاگ قشگتون اگه وبلاگ نی تون ازاین هم زیبا تر بشه این کار به ما بسپارید ساخت آلبوم عکس نی نی شما از یک ماهگی تا الان وحرکت عرضی اون در بالای وبلاگ برا مشاده بازدید کنندگان درضمن اگه دوس دارین لینکدونی عکس نی نی هم داشته باشیددروبلاگ طرف چپ پایین و تکون خوردن عکس با رفتن موس روی عکس همه این کارها فقط با 5تومن برای مشاهده نمونه کارها به وبلاگ ما مراجعه کنید نحوه گرفتن پول بصورت شارژ میباشید که بعداز تحویل سفارش گرفته میشود چنانکه قصده سفارش دارید در بخش نظرات وبلاگ به ما اطلاع بدین یا بصورت ایمیل باما در تماس باشید ramin_9515@yahoo.com
مامان مریم
3 آذر 92 18:27
واقعا تا خواست خدا نباشه هیچ اتفاقی نمیوفته..ولی حتما مصلحتی بوده عزیزم انشاله دوباره زیارت نصیبتون بشه...بهار خوشگلمو ببوس ..عکسای تولد بهارجوونم باز نشد دوباره باید بیام عکساشو ببینیم..
سلام هانی هستم
7 فروردین 93 23:18
منو نمی شناسی ولی وبلاگ جالبی داری موفق باشی عزیزم
مامان بهار
پاسخ
ممنون لطف دارید