بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

مسجدم آرزوست

بهار تو خونه مشغول دیدن سی دی قرآنیه ، منم داشتم ظرف میشستم. بهار میاد میگه مامان زود ظرف ها رو بشور، با همدیگه وضو بگیریم چادر سر کنیم بریم مسجد نماز بخونیم !!!!!!!!!!!! باششههه!!!! منم دوییدم بهار رو غرق در بوسه کردم، الهی من فدات شم عزیزم شرمنده که خونمون از مسجد دوره بر عکس خونه قبلی که بسیار سهل الوصول بود. ایشاا... میریم پیش مامان بزرگ اینا می برمت مسجد یا اینکه بابایی برام ماشین بخره خودم میبرمت (خدا یا ماشین رو واسه مسجد رفتن خواستما!)، یا اینکه زودی خونه بخریم اونم خونه ای که نزدیک مسجد باشه (خونه رو هم واسه مسجد خواستما!!!). بهار هم خیلی ناز میگه بااششهه مامانی، اما دوباره زودی برمیگرده میگه مامان زود بشور ظرف ها رو زود...
5 شهريور 1393

محلول سخنانتم

بهار موقع قرآن خوندن بهونه می گیره و اذیت میکنه، منم براش لب تاب رو روشن میکنم به قول خودش میشینه پیلینگ نگاه میکنه، بعد واسه خودش دست میزنه میگه مامان دیدی دختر خوبی شدم حرف مامان گوش کردم منم ناراحت بهش میگم چه فاییده که نمی ذاری مامان قرآن بخونه! بهار هم خیلی جدی میگه: مامان برو عینک بزن که چشات درد نگیره بعد قرآن بخون، باشه!!!!... من هم اطاعت امر کردم و رفتم سریع عینکم رو به چشمم زدم   ...
3 شهريور 1393

عیدانه

ماه رمضان امسال رو بخیر و خوبی پشت سر گذاشتیم، امیدوارم بازم توفیق بندگی دست پیدا کنه و بتونیم توشه تقوی همراه خودمون کنیم. اما عید امسال یه چیز دیگه بود، عیدانه ما  به همراه دو وروجک که وقتی با هم بودن صدای خنده و شادی اونها فضای خونه مادر بزرگ رو پر کرده بود بدجور قند تو دل هر بیننده ای آب میکرد. این شد که بر آن شدیم حسابی به بهار و محمد خوش بگذرونیم. روز عید که واسه نماز رفتیم نماز، ولی من خیلی دوست داشتم ببرمش که تو دلم موند اما بخاطر سرما و نداشتن لباس گرم نبردیمش. اما محمد خیلی با مزه اومد کنار نمازگذارها نشست چادر سرش کرد و یه کتاب دستش گرفت و مرتب انگشت روی نوشته هاش میکشید انگار داره میخونه ! خیلی با نمک بود، بعدش رفتیم دیدن اق...
14 مرداد 1393

نمونه بصری

               این هم نمونه بصری از خلاقیت های بهار، این کارتن ها که میبینید از نظر ما زباله ای بیشتر نیست، اما از نظر بهار تبدیل به یک ماشین شد که توش نشست ، درش رو بست بعدش توی ماشین خوشگلش بیب بیب کرد. موقع ناهار حاضر نشد رو صندلیش بشینه و توی ماشینش ناهار خورد، نبودید ببینید چه عشقی میکرد!!!!! راستش نمی دونم قیمه ام خوشمزه شده بود یا بهار تو ماشینش بهش غذا حسابی حال میداد که همشو خورد؟؟؟      میگن احتیاج مادر اختراعه، از اون جایی که روزی نیست که به من نگه مامان به بابا بگو برام ماشین بخره خودش دست بکار شده و مرتب اختراع میکنه، ما با نخریدن م...
31 تير 1393

سرگرم کننده یا آموزنده

  نمی دونم شما از کدام دسته هستید، فقط همین که بچه یه برنامه رو ببینه دور و برتون نچرخه، زیر دست و پاتون نباشه براتون کافیه یا اینکه به فکر آموزش و پرورش تربیتی ویا حتی دینی بچه تون هستید.   من خودم شخصا برنامه های بی محتوای خاله شادونه، عمو های رنگاوارنگی که تلویزیون پخش میکرد رو برای بهار نمی گذاشتم ببینه،  در عوض عادت کرده بود براش سی دی های آموزشی و یا آهنگ های شاد(بانی نی، خاله ستاره، بی بی انیشتن و ...) رو براش یه مدت میذاشتم، یه مدت هم براش انیمیشن های زبان اصلی میذاشتم که خودش خیلی استقبال میکرد و بهش میگه "پیلینگ"، اما راستش انگار یه قسمت هاییش با فرهنگ ما جور در نمی یاد و من هم هنوز حوصله نکردم برم دن...
23 تير 1393

بخندم یا بگریم

     این روزهای رمضان که آدم دوست داره دعایی گوش بده یا قرآن بخونه و گاهی اشکی بریزه، فکر کنم باید نیمه شب ها بیدار شم به اعمالم برسم. علتش هم وجود بهاره، تا میام قرآن بخونم سریع میاد سراغش و میخواد به قول خودش "بسم الله محمان محیم" بخونه، میگیره هی بوسش میکنه و من رو چند تا آیه عقب میندازه !!!!!!!....      تا میخوام دعا یا روضه ایی که از تلویزیون پخش میشه رو همراهی کنم و اشکی بریزم، سریع میاد تو بغلم و شروع میکنه به بوس کردنم و میگه: "گریه نکن عزیز دلم، قربونت بشم، بخند مامانی!!!!!!!!!!". حالا من موندم مستأصل که چه کنم با این دختر و چگونه دریابم ماه رمضان رو؟؟؟!!!  ...
22 تير 1393