این روزها
این روزهای ما پر شده از بوی خوش دور هم بودن، پدر بزرگ و مادربزرگ بهار چند وقتی هست که مهمان خانه ما شده اند. پیش ترها 2-3 روز بیشتر پیش ما نبودند اما به لطف شیرین زبونی های بهار، مگر دلشان می آید که بروند. زندگی ما رنگ و بوی دیگری گرفته!!!!!!!!!!............ ای کاش همیشگی بود اما همین هم برای ما غنیمت است. اما شب یلدای امسال ما علاوه بر حضور پدر و مادرم، برای من متفاوت تر از همیشه شد. توی پست های قبلی گفته بودم که روز تاسوعای حسینی بود که رفتیم بجنورد، اما بعلت فوت مادر بزرگ همسرم برگشتیم، صبح همون روز قبل از حرکت بود که من انگشترم رو تو انگشت کوچیکم کرده بودم اما بخاطر خواب آلودگ...