بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

چکاب یکسالگی+خاطرات تولد قسمت دوم

دیروز در سالگرد تولد یکسالگی بهار، بهار جون رو بردیم برای چکاب و واکسن!! دخملم برای واکسنش یه کوچولو گریه کرد اما خوب، تا بهش شیر دادم آروم شد.فداش!! نتیجه چکاب بهار جون: قد : 77 ,cm         وزن : 8800 kg برای جشن تولد بهار جونی چون تو محرم افتاده نمی شد جشن گرفت و ما تصمیم داریم بعد از محرم و صفر براش جشن بگیریم، ان شاا...!! اما خوب برای یاد بود اون روز ما فقط یک کیک خریدیم و در کنار مادر بزرگ و پدر بزرگ مهربون یاد خاطرات قشنگمون افتادیم با همه سختیهایی که چقدر زود گذشت! آره دیگه تا اون موقع دیگه ان شاا... بهار بزرگ تر هم شده و می تونه شاید شمعش رو خودش فوت کنه!! دیشب که اصلا واسه...
21 آذر 1391

دختر گلم یکساله شدی+خاطرات تولد قسمت اول

بهار جونم تولدت مبارک     باورم نمیشه که یکسال گذشت. یکسال پیش در چنین روزی بهار زندگیم پا به این دنیا گذاشت. تو این یکسال، زندگی ما با وجود بهار دگرگون شد، قشنگ شد، بهاری شد، پر از رنگ شد. دیشب با همسری نشسته بودیم و یاد خاطرات او روزها می کردیم. چه روزهایی بود. هم شیرینی داشت و هم سختی. ولی شیرینی هاش اینقدر زیاد بود که سختی ها در مقابلش به چشم نمی اومد.     بعضی وقتا با خودم فکر می کنم که زن و شوهر هر چقدر هم که با هم زندگی عاشقانه و خوبی داشته باشن، ولی تا وقتی که بچه نداشته باشن انگار یه چیزی تو زندگیشون کمه. با اومدن بهار احساس می کنم خونمون پر از شادی و سروصدا شده، انگار قبل از بهار خونه...
21 آذر 1391

عروسکی به نام معجزه

  معرفی میکنم، این عروسک نامش معجزه است. چرا معجزه؟؟ میگم براتون!!!!...... بهار خانوم از بدو تولد عکس العمل های زیادی نسبت به عروسک های موزیکالش داشت، الان هم که بزرگ تر شده به مقوله موسیقی خیلی علاقه منده و واکنش های جالبی داره. هر عروسک مخصوص یک دوره از زندگی بهار بود. مثلا موش موزیکالش تا 1 ماهگی آهنگ تخت و پارکش تا دو سه ماهگی و..... اما این عروسک برای ما چیزی شبیه معجزه بود و البته هنوز هم  هست. چه روزهایی که بهار دل درد داشت و ما بهار رو با این عروسک آروم میکردیم، چه روزهایی که با این عروسک بهار رو می خوابوندیم. عصای دستم بود! به باباش میگفتم باتری همیشه باشه که من دست تنها نشم. دل دردهای بهار و خوابیدن هاش که بهت...
4 آذر 1391

روزهای پر از گردش تو شب های سرد

گردش و تفریح تو این روزها و شب های سرد چه مزه ای میده، چند شب پیش رفتیم پارک روبروی خونمون و تو طبق معمول همیشه از تاب بازی نهایت لذت رو بردی، اینقدر قشنگ از ته دل می خندی که نگو و نپرس!! آتیش پاره مامانی هوا اونشب سرد بود و به همین خاطر کسی جز ما تو پارک نبود و تو هم تونستی یه دل سیر تاب بخوری.. دیگه داری یکساله میشی و توانایی های تو هم مثل خودت داره رشد میکنه. کلی خودت رو پاهات نگه میداری اما چند تا قدم بیشتر راه نمی ري، تا ما عطسه میکنیم یا سرفه و ... سریع سعی میکنی ادای صدای ما رو در بیاری. به چی می گی تی ، به نازی می گی نانی ، تا غذای خوشمزه بهت میدم هی سرت رو تکون میدی می گی به به ، تا میگم "حسنی میایی بریم حموم" دس...
27 آبان 1391

یازده ماهگیت مبارک+ کلی چیز میز دیگه

این چند وقته کلی اتفاق افتاده اما من تا امروز حوصله نکردم چیزی بنویسم(دلیلش رو نمی دونم و نبود دیگه)!!!! امروز رفتیم امامزاده باغ فیض و یکم استخون سبک کردم و حال دماغ نوشتن پیدا کردم بهار جونم یازده ماهه شدی، به همین زودی داری یکساله می شی خوشگلم! بهار هم اولین بار در یازده ماهگیش رفت زیارت، خیلی هم براش جالب بود، برای ضریح و آیینه کاری و لوسترها و ... خیلی ذوق داشت. توی حیاط امامزاده ازش عکس گرفتم واسه یادگاری. بهار خوشگلم، عاشقتم جیگرم!!! دندون چهارمت هم در اومد. دیگه از دست گاز گاز کردنت باید فرار کرد موهای خوشگلتم هفته پیش کوتاه کردم. دخمل مرتبی شدی دیگه. هفته پیش مهمون داشتیم و محمد علی که 20 ماهشه&n...
19 آبان 1391

ما اومدیم

من و بهار بعد از دو هقته اومدیم خونه!!!!...... !!! اول قرار بود که یه هفنه بیشتر نمونیم، اما بابایی قرار شد که بره مدرکش رو از یزد بگیره(7 سال بعد از فارغ التحصیلی )، برای همین ما یه هفنه دیگه موندگار شدیم. توی این مدت بهاری حسابی خودشو تو .دل مادر جون و پدر جون جا کرد، الان کلی دلتنگشن. کلی چیزای جدید یاد گرفت و راندمان شیطنتش به شدت بالا رفت!!! حالا یه خبر خوبه دیگه اینکه: سومین دندونتم در اومده، دندون بالا سمت چپ، انگار ما هر مسافرت میریم، بهاری سوغات با خودش دندون میاره، دندون چهارمتم همین روزاست که بیاد. بهاری حالا دیگه زیر بغلش رو که میگیری میتونه راه بره، تا بهش میگی نه،نه، نه سریع دستاشو تکون میده و تکرار میکنه : مه، مه، مه...
3 آبان 1391

ده ماهگیت مبارک دخترم

سلام دختر قشنگم. سلام خوشکل بابا. ده ماهگیت مبارک!!!!!!!! ده ماه از روز قشنگ تولدت گذشت. تو این ده ماه تو روز به روز رشد کردی و خوشکل تر و شیطون تر شدی. دیشب که با مامانت تلفنی صحبت می کردم گفت که جدیداً یاد گرفتی وقتی خوابت میاد خودت میری سرتو میزاری رو بالشت و صداهای نازی از خودت در میاری. میگی آآآآآآووووو. یعنی من خوابم میاد مامان بیا منو بخوابون. قربونت برم خیلی دلم واست تنگ شده. وا سه شیطونیات هم همینطور. میدونم تو هم دلت تنگ شده ولی نمیتونی بیان کنی. آخه مامانت میگفت که هربار که صدای باز شدن در خونه رو میشنوی فوری سرتو بر میگردونی و نگاه منتظرتو به در میدوزی. درست مثل همه روزایی که من از سر کار میام و تا در و ...
20 مهر 1391

باز هم دوری

سلام روز جهانی کودک بر همه کودکان ناز ایرانی مبارک!!! فقط اومدم که بگم باز هم چند روزی از بهار دور شدم.  آخه جمعه گذشته بهار و مامانش رو برای اینکه آب و هوایی عوض کنند، بردم الیگودرز و برای یک هفته تنها شدم. چند روز دیگه میرم سراغشون و میارمشون. آخه دلم برای همسری و بهاری خیلی تنگ شده. ...
17 مهر 1391

یه روزی که بهار شارژ داره ولی......

یه روزی که بهار شارژ داره ولی...... ولی هیچکی و هیچی شارژ نداره دیروز بود. دیروز بود که بهار ساعت 9 صبح بیدار شد، بین روز فقط 20 دقیقه خوابید ! بکوب شیطنت کرد تا خود شب ساعت 11:30 شب خوابید... حالا این وسط من حالم خوب نیست و این حرفا نداریم. من که دیگه خسته و بی جون شده بودم و منتظر اومدن بابا علی بودم، در حقیقت منتظر رسیدن گروه امداد بودم شب قرار بود بریم خرید، دیگه زنگ زدم به بابا بگم من اصلا حال ندارم شام درست کنم، بابا گفت ماشین وسط اتوبان حکیم خاموش شده اگه می خوایین از بقیه ماجرا خبردارشین بیایین با هم بریم ادامه مطلب!!! خلاصه سرتون رو درد نیارم ما این وسط داشتیم غش میکردیم ، بابا وسط اتوبان گیر کرده بود، بهارم داشت از سر...
13 مهر 1391